
قاسم انوار
شمارهٔ ۳۷۶
۱
لاف عرفان می زند آن زاهد لاغر شکار
نغمه ققنوس را با جقبق عقعق چه کار؟
۲
حس نداری، گر ندانی بوی دوزخ از بهشت
خوار باشی، گر گل و نسرین نمی دانی ز خار
۳
صوفی ما در طلب چون گوی می گردد بسر
مهره گل را نمی داند ز در شاهوار
۴
صوفی ما خواست تا با گنج مخفی پی برد
در حقیقت گنج مخفی را نمی داند ز مار
۵
گفته بودی: در بروی ما ببندد آن رقیب
آخر ای جان و جهان، ما را درین درها مدار
۶
بارها رفتم بدرگاه تو، کس بارم نداد
یافت جان خسته ام در حضرتت این بار بار
۷
ناصحا با ما سخن از عقل سرگردان مگوی
عاشقی فخرست و ما از عاقلی داریم عار
۸
جانت اندر خواب غفلت مرد و غافل مانده ای
ساعتی برخیز و رسم ماتم جان را بدار
۹
قاسمی را جام ده، ساقی، که وقت فرصتست
عاشقان را باده فرما، عاقلان را انتظار
تصاویر و صوت

نظرات