
قاسم انوار
شمارهٔ ۳۸۹
۱
با زلف و رخت مست مدامیم شب و روز
ای ماه وفا پیشه و ای شاه دل افروز
۲
بی شاهد و شمعیم درین وادی ایمن
شاهد، بنما چهره و آن شمع بر افروز
۳
ما را ز ازل جام می عشق تو دادند
از باده پارینه بدان مستی امروز
۴
ما خرقه ناموس بصد پاره دریدیم
زاهد، تو برو خرقه تزویر و ریا دوز
۵
امروز که مهمان منست آن دل و دلدار
ای چنگ، دمی ساز کن، ای عود، همی سوز
۶
امید چنانست دلم را بخداوند
در پیش رخت چاک زنم خرقه پیروز
۷
المنة لله که زمستان بسر آمد
هنگام بهار آمد و شد نکهت نوروز
۸
زاهد دهدم توبه ز روی تو، چه گویم؟
از قول بداندیش و حکایات بدآموز
۹
عشقت بدل عاشق آشفته قاسم
از بخت بلند آمد و از طالع فیروز
نظرات