قاسم انوار

قاسم انوار

شمارهٔ ۳۹۹

۱

جان هوادار تو شد، فاش مکن اسرارش

دل به سودای تو افتاد، گرامی دارش

۲

عشق یاغی شد و با ما سر غارت دارد

وصل را گو که: عنایت کن و وامگذارش

۳

مبتدی را بکرم جرعه تصدق فرما

منتهی را مده آن جرعه ولی خم آرش

۴

آنکه در شیوه عرفان حق خود را بشناخت

گر همه نیر چرخست، منه مقدارش

۵

دل من خسته زلفین کمان ابروییست

در چنین حال مگر هم تو کنی تیمارش

۶

یا رب، این مرغ اجل طرفه عجایب مرغیست

خورد خون همه و سرخ نشد منقارش

۷

قاسم از جان حقیقت خبری باز نیافت

هرکه را نیست بدل داعیه دیدارش

تصاویر و صوت

نظرات