
قاسم انوار
شمارهٔ ۴۳۲
۱
من از سودای جانان نیم مستم
بده، ساقی، می گلگون بدستم
۲
مرا جام آر، از آن خم دل افروز
که من این شیشها درهم شکستم
۳
خطایی ناید از من، یا رب، آمین
در آن عهدی که من با دوست بستم
۴
بهر حالی دلم با اوست دایم
اگر خود مؤمنم گر بت پرستم
۵
اگر جویای آن یاری بتحقیق
بجه از جو، که من از جوی جستم
۶
چو چشمش فتنه ای انگیخت ناگاه
هنوز اندر میان قرقشستم
۷
زناگه آتشی افروخت جانان
چو قاسم در میان مجمرستم
نظرات
رضا از کرمان