
قاسم انوار
شمارهٔ ۴۴۰
۱
نه تنها من خراب و مست یارم
همه مستند در دار و دیارم
۲
از اول کار دل هم عاشقی بود
بآخر عاشقی شد کار و بارم
۳
برو زاهد، مگو از حور و جنت
که من این قصها در سر ندارم
۴
شرابی ده بنقد، ای ساقی جان
که من خود از می دوشین خمارم
۵
کرامتها که کردی با دل ریش
من از بخت خود این باور ندارم
۶
حضور حضرتت ارزانیم دار
که من غایب شدن طاقت ندارم
۷
برآوردم چله آن چلچله بود
بعشقت چله ای دیگر برآرم
۸
همه بد کرده ام، از بد چه گویم؟
که من از کرده خود شرمسارم
۹
بیا، ساقی، بده جامی بقاسم
غریبم، عاشقم، زارم، نزارم
نظرات