
قاسم انوار
شمارهٔ ۴۴۴
۱
جگر گر مست و دل گر مست و آه آتشین دارم
خلاصی نبست جانم را، که عشقی در کمین دارم
۲
به حق روی چون ماهت، به حق زلف دلخواهت
که من در روز و شب مشتاق و رویی بر زمین دارم
۳
برو، ای ناصِحِ رعنا، مکن دیگر نصیحتها
که من از دولت عشقش طریق مستبین دارم
۴
قدحهای شراب لایزالی کم نمیگردد
سرم بر آستانست و قدح در آستین دارم
۵
مرا مفروش، ای سرکش، ببین در حال من خوش
که من از آتش عشق تو داغی بر جبین دارم
۶
برو، واعظ، مده پندم، که از پند تو در بندم
به جان تست سوگندم، که چشم راهبین دارم
۷
منال، ای قاسم مسکین، ز درد عاشقی چندین
که من از ناز در رقصم: که یار نازنین دارم
نظرات