
قاسم انوار
شمارهٔ ۴۵۵
۱
مشرب عذب مرا هر نفس از خم قدیم
می رسد باده صافی ز کرمهای کریم
۲
هرکسی دل بکسی داد ولی مشتاقان
دل و جان را بتو دادند، زهی طبع سلیم!
۳
از شفاخانه احسان تو هرجا همه کس
«کل حزب فرحون »اند، زهی لطف عمیم!
۴
گفت آن واصل کامل که:«علیکم بالشام »
بوی آن زلف مرا دست بوقت تشمیم
۵
یار اگر تیغ کشد سینه سپر ساخته ایم
چاره عاشق بیچاره چه باشد؟ تسلیم
۶
چند ازین عقل و خرد؟ جانب حیرانی رو
در فناخانه حیرت نه امیدست و نه بیم
۷
قاسمی باز به تجدید حیاتی نو یافت
بوی آن زلف دلاویز چو آورد نسیم
نظرات