
قاسم انوار
شمارهٔ ۴۹۸
۱
آن ماه مسافر سفری کرد ز کرمان
«الله معک » گفت همه جان کریمان
۲
«الله معک » چیست؟ خدا یار تو بادا
چون یار تو شد یار، شود کار بسامان
۳
با حضرت حق باش بهر حال که باشی
تا مشکلت آسان شود و بخت بفرمان
۴
آسان چه بود کان صنم از پرده درآید؟
کار تو شود چون زر و مشکل همه آسان
۵
ای جان و جهان، نقد تو در خانه خویشست
زین حال چو خوش وقت شدی، دست برافشان
۶
ما را قدحی داد، دل و دین و خرد برد
دیگر چه کند تا پس از این ساقی مستان؟
۷
جایی که نماند ورع و زهد و سلامت
در هر دو جهان عشق بود سلسله جنبان
۸
در حال شود ملک و ملک راکع و ساجد
آنجا که قیامت شود از قامت انسان
۹
قاسم چو ترا دید حیات ابدی یافت
در حضرت واجب شد ازین خطه امکان
نظرات