
قاسم انوار
شمارهٔ ۵۰
۱
ای پرتو جمال ترا بنده آفتاب
وز پرتو جمال تو فرخنده آفتاب
۲
چون دید از آن جمال که یک لمعه بیش نیست
از شوق نور روی تو زد خنده آفتاب
۳
اندر سماع در همه جا پرتو تو دید
این بد سبب که جست پراکنده آفتاب
۴
تو آب زندگانی و جانها گدای تست
از آفتاب روی تو شد زنده آفتاب
۵
تو پادشاه حسنی و حسن تو «لم یزل »
باتیغ حکم تو سپر افکنده آفتاب
۶
تا آفتاب روی ترا دید سجده کرد
در پرتو جمال تو شرمنده آفتاب
۷
قاسم، نثار مقدم آن شاه دل فروز
جیب و دهان خود بزر آگنده آفتاب
تصاویر و صوت

نظرات