
قاسم انوار
شمارهٔ ۵۰۵
۱
بشنو ز عشق رمزی، حیران مباش، حیران
یک جام به ز صد جم در بزم می پرستان
۲
آن کس که صاف نوشد، در راه زهد کوشد
لیکن خبر ندارد از ذوق درد نوشان
۳
ای جان جان جانم، در حال من نظر کن
تا دل بناله آید، تا جان شود خروشان
۴
چون با تو باشد این دل جان را غمی نباشد
در عرصه قیامت، روز صراط و میزان
۵
در راه عشق جانان، حیران مباش، حیران
صحوست ضد حیرت، کفرست ضد ایمان
۶
کافر بوقت مردن روی آورد بدان رو
چون روی نیک بیند، از بد شود پشیمان
۷
خواهی سماع مستان خوش گردد، ای دل و جان
یا در میان چرخ آ، یا آستین برافشان
۸
دل پرده دارد اما، دارد بتو تولی
این پردها بسوزد از آه دردمندان
۹
آشفته گشت قاسم آن دم که گشت پیدا
بر چهره مشعشع آن زلفها پریشان
نظرات