
قاسم انوار
شمارهٔ ۵۴۶
۱
جگر گرمست و آهم سرد و دل خون
خرد آشفته و جان مست و مجنون
۲
بدور دوست خوش حالیم و فارغ
ز ملک خسرو و گنج فریدون
۳
بهرجا در جهان جان و دلی هست
بران زلف پریشانست مفتون
۴
ز حضرت قابلیت جوی و دانش
که هرچند روز افزون روزی افزون
۵
از آن زاهد نگوید قصه عشق
که ابله را نباشد طبع موزون
۶
شدم در وصف او حیران، چه گویم؟
که هر دم جلوه ای دارد دگرگون
۷
همیشه جان قاسم میل دارد
بدان زلف سیاه و چشم میگون
نظرات