
قاسم انوار
شمارهٔ ۵۷۵
۱
پیش از بنای مدرسه و رسم خانقاه
از نور روی دوست بدو برده ایم راه
۲
جان بود جام بود و می ناب ارغوان
آن می که پیش او خجلست آفتاب و ماه
۳
خرم دلی، که از همه آزاد و فرد شد
جز روی دوست روی ندارد بهیچ راه
۴
یک لحظه از مشاهده دوست وا ممان
در خود نظر مکن، که غیورست پادشاه
۵
در مصر کاینات عزیز جهان شوی
گر یوسف دلت بدر آید ز قعر چاه
۶
در نیمه ره ممان، که چو غوره ترش شوی
«الا الله » ار نگویی کفرست «لااله »
۷
از عجله دور باش و تأنی روا مدار
ای دل، صبور باش، که دورست پیشگاه
۸
معشوق من، مسوز مرا بیش ازین، که من
از جور تو بحضرت عشق آورم پناه
۹
مستست قاسمی و بره راست میرود
از ننگ طعنهای رقیبان رو سیاه
نظرات