
قاسم انوار
شمارهٔ ۵۹۵
۱
می کشد آن حبیب فرزانه
چشم را سرمه، زلف را شانه
۲
می رود در فضای ملک وجود
«اینما کان » و «حیث ما کانه »
۳
مست و طناز و سرفراز و ملیح
هر کرا دید داد پیمانه
۴
گر نه از جام اوست مستی جان
چیست این نعرهای مستانه؟
۵
زاهدان را صوامع و تسبیح
عاشقان را شراب و می خانه
۶
بهوای تو دایم این دل مست
گاه شمعست و گاه پروانه
۷
قوت هرکس بقدر همت اوست
طفل را شیر و مرغ را دانه
۸
سخن از دوست گو، ز غیر مگوی
بگذر از قصهای افسانه
۹
گر نقاب از جمال بردارد
قاسمی جان دهد بشکرانه
نظرات