
قاسم انوار
شمارهٔ ۶۷
۱
خورشید منور ز جمال تو هویداست
در مشرب عذب تو چه گویم که چه سرهاست؟
۲
عارف نکند منع من از عشق تو، آری
مجنون چه کند؟ کین کشش از جانب لیلاست
۳
عمریست بسر می برم اندر سر کویت
در سایه زلف تو، که آن مایه سوداست
۴
ناصح ز سیاهی دل خویش ندانست
کان زلف سیه پوش تو غارتگر دلهاست
۵
ای دل، همه کس طالب یارند، فاما
تا بخت کرا جوید و دولت ز کجا خاست؟
۶
از بوی می عشق تو شد مست جهانی
زاهد بخرابات مغان آمد و می خواست
۷
گویند که: آن یار ز قاسم نکند یاد
این نیز هم از طالع شوریده شیداست
نظرات