
قاسم انوار
شمارهٔ ۶۷۹
۱
زلف را شانه زن، که رعنایی
چشم را سرمه کش که زیبایی
۲
فتنه برخاست،دل یقین دانست
که تو سر فتنهای غوغایی
۳
پرده ما دریده ای صد بار
وز پس پرده روی ننمایی
۴
تو بدان زلف و رو، بروز و بشب
فتنه عاشقان شیدایی
۵
عشق ورزیدی از برای نجات
روز پیری و گاه برنایی
۶
جان و دل مست حیرتند مدام
که نه با مایی و نه بر مایی
۷
قاسم از وجد و سور ننشیند
جان ما نای و یار ما نایی
نظرات