قاسم انوار

قاسم انوار

شمارهٔ ۸۱

۱

مقصود ما ز ملک جهان وصل یار ماست

این کار اگر برآید، پس کار کار ماست

۲

ما در میان نار محبت بسوختیم

بعد از فنا مراد دل اندر کنار ماست

۳

هر بلبلی بگلشن ما راه کی برد؟

آن مرغ زار ماست که از مرغزار ماست

۴

شادی اگر بما نرسد یار حاکمست

با غم بسر بریم، که او یار غار ماست

۵

واعظ، برو، ز حرفک و چربک بدار دست

راه تو مظلم آمد و نور تو نار ماست

۶

زاهد، ز شرم شیوه ما آب گشته ای

باری بدان که شرم تو هم شرمسار ماست

۷

گر پر شود یمین و یسار جهان ز غم

ما را چه غم ز غم؟ که غمت غمگسار ماست

۸

منصور گفت که بر سر دار از صفای عشق :

این دار دار نیست که دارالعیار ماست

۹

باغ ارم، که مثل وی اندر جهان نبود

بی پرتو جمال تو دار البوار ماست

۱۰

گفتم که: کیست احمد؟ گفتا که: شاه جان

گفتم: بلیس؟ گفت که: او پرده دار ماست

۱۱

گفتم که عقل؟ گفت که: قاضی کن فکان

گفتم که عشق؟ گفت که: میر شکار ماست

۱۲

گفتم که: کیست قاسمی اندر طریق؟ گفت:

بی اختیار ماست، ولی اختیار ماست

تصاویر و صوت

نظرات