
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۱۱۲
۱
دلم شبی که به شکّر لبی خطاب ندارد
چو کودکی است که از بهر شیر خواب ندارد
۲
شب وصال مکن منعم از دو دیده بینم
عجب مدان گل تصویر اگر گلاب ندارد
۳
به دل چو مهر رخت نیست داغ نقش نه بندد
نروید از چمنی گل که آفتاب ندارد
۴
ز آب و تاب رخت را به آفتاب نسنجم
که آفتاب اگر تاب دارد آب ندارد
۵
به خاطری که دو مصرع ز ابروی تو نباشد
صحیفهای است که یک بیت انتخاب ندارد
۶
چو دل ز خون نشود پر نمیرسد به وصالی
به بزم جا نکند شیشه تا شراب ندارد
۷
ز دل مپرس که عشقت ز داغهای نهانی
چه گنجها که در این خانه خراب ندارد
۸
تمام خون دل است اینکه دیده ریخت به راهت
غمین مباش ز سودای ما که آب ندارد
۹
به قصد کشتن قصاب اضطراب چه داری
شهید تیغ تو خواهد شدن شتاب ندارد
تصاویر و صوت

نظرات