
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۱۴۳
۱
دل من چون به هوای سفری برخیزد
مشت خاکی است که از رهگذری برخیزد
۲
میشود دام هوا بهر گرفتاری او
زآشیانم اگر افتاده پری برخیزد
۳
بر زمین چون گذری گوشه چشمی میدار
شاید از راه تو صاحبنظری برخیزد
۴
پا مزن بر من دلسوخته زآن میترسم
که ز خاکسترم آن دم شرری برخیزد
۵
پر مکرر شده خوب است که زین بعد فلک
بنشیند به زمین تا دگری برخیزد
۶
خوبرویان چو گلش بر سر خود جای دهند
هر که چون غنچه ز یک مشت زری برخیزد
۷
خبر از داغ دل لاله نداری قصاب
مگر از خاک تو خونین جگری برخیزد
تصاویر و صوت

نظرات