
قصاب کاشانی
شمارهٔ ۴۸
۱
چرخ از آن روزی که سرگردانی خود دیده است
راستی با دشمن و با دوست کین ورزیده است
۲
پیش چشم اهل استغنا دو روزی بیش نیست
دستگاهی را که نه افلاک بر خود چیده است
۳
سربلندیها در آواز سبکباری بود
نیست بیجا سرو اگر بر خویشتن بالیده است
۴
تا به روز حشر در زندان اسیر بند باد
گردنی کز طوق فرمان تو سر پیچیده است
۵
گر چکد از پنجه مژگان ز حسرت دور نیست
پیش رخسار تو دل چون موم آتش دیده است
۶
خوار چون مینای خالی در نظرها میشود
هرکه در بزم محبت یکنفس خندیده است
۷
در رهش قصاب بر هر جانبی کردم نگاه
بسملی دیدم که پا تا سر به خون غلتیده است
تصاویر و صوت

نظرات