
قوامی رازی
شمارهٔ ۴۳ - در تغزل است
۱
ای دل تو را است عشرت و عیش همه جهان
دیگر مگرد گرد در عشق هان و هان
۲
عشق آتشی بزرگ بود و محنتی شگرف
صلحی همه خصومت و سودی همه زیان
۳
ای مهر تو نبشته مرا بر کنار دل
وز عشق جای کرده تو را در میان جان
۴
چون شرط کرده ای که نگوئی مرا سخن
عهدی بکن که بازنگیری ز من زبان
۵
ور ز آنکه خود بتابی بر من چو آفتاب
کاری بود نگارا آن تا به آسمان
۶
با زلف؛ نیکوئی عجب آید ز روی تو
با زاغ کی بود گل سوری به بوستان
۷
زلف تو را طرب ز لب تست و روی من
بنگر که چون بودمی و زنگی و زعفران
۸
گفتی قوامیا تو چرا بوسه خواستی
چون با منت سخن نرود جز به ترجمان
۹
گفتم برآزمایم باشد که بشنوی
آن سنگ رایگان و گنجشک رایگان
۱۰
ترسم ز دست عشق تو فریادها کنم
روزی ز پیش نایب ملک خدایگان
تصاویر و صوت

نظرات