
قوامی رازی
شمارهٔ ۴۴ - در تغزل است
۱
شاید که دلم ققاع نگشاید
زان بت که به جز صداع ننماید
۲
نز مجلس را ز خلوتم بخشد
نز حجره خاص بوسه فرماید
۳
صد شربت زهرا گر دهد خشمش
با آب لب شکرینش نگزاید
۴
زان زلف که چنگ باز ر«ا» ماند
هر لحظه دل چو کبک برباید
۵
هر چند ز جانش دوستر دارم
یک ذره دلش به مهر نگراید
۶
گفتم مبر آبروی عشاقت
گفت آب به شب تیز همی زاید
۷
زو بوسه کجا طمع توان کردن
کز خویشتنش سه بوسه می باید
۸
آواز همی دهد که ای مسکین
از دوستی تو کار برناید
۹
یک ساعت روی خوب او دیدن
صد ساله به زندگانی افزاید
۱۰
تن در ده و غم خواری قوامی هان
تا خود پس از این تو را چه پیش آید
نظرات