غبار همدانی

غبار همدانی

شمارهٔ ۳۰

۱

میی کز وی بنای شادمانی ها به جا باشد

که گوید توبه از وی خاصه فصل گل روا باشد

۲

دلم را غرق در دریای خون کردی نمی گویی

که شاید کشتی ما را خدایی ناخدا باشد

۳

اگر غم سالها چار اسبه بر ملک دلم تازد

نپندارم که جولانگاه او را منتها باشد

۴

گر از زلفش خلاصی هست رخسارش توان دیدن

که شامی چون به پایان رفت صبحی در قفا باشد

۵

بنازم طاقت بیمار عشقت را که در آخر

به جایی می کشد صبرش که درد او را دوا باشد

۶

به وصل دوست تنها ره نخواهی یافتن لیکن

غبارا میرسی گر زانکه عشقت رهنما باشد

تصاویر و صوت

نظرات