غبار همدانی

غبار همدانی

شمارهٔ ۳۸

۱

بساط ساحت کشت است و خیمه سایه بید

طعام سینه کبک دری شراب نبید

۲

به گریه ابر چو پیران که های عمر گذشت

به خنده غنچه چو طفلان که هی شباب رسید

۳

درون شاخ ز کتمان راز پر خون بود

صبا ز لطف بر او پردۀ شکوفه درید

۴

گرفته طرۀ سنبل صبا چو عاشق مست

که زلف دلبری اینگونه تابدار که دید

۵

بیا که پردۀ این چنگ عنکبوتی تار

به گرد خیل حوادث چو پشّه پرده کشید

۶

یکی چو ابر به دامان ز گریه سیل گشود

یکی چو غنچه گریبان ز خنده باز درید

۷

به نقد هر چه ز نو داشت به میگسار فروخت

ز جنس هر چه کهن داشت می فروش خرید

۸

نوای بلبل شوریده میزند ره هوش

دگر ز شیخ که خواهد حدیث توبه شنید

۹

بیار ساقیِ گل چهره جام مِی که خدای

به آبروی گل ولاله جرم ما بخشید

۱۰

چه باده خورد ز دست صبا تدزو چمن

که مست گشته و در پای و سر و بن غلطید

تصاویر و صوت

نظرات