
غبار همدانی
شمارهٔ ۹۹
۱
بت ابرو کمانی از کمینی
به تیرم می زند بی جرم و کینی
۲
به کوی میفروشان خانه کردم
نمی دانستم که ای غم در کمینی
۳
برد سیلاب اشکم خانه از بن
به دستم گر نیفتد آستینی
۴
به خوبان در حقیقت معنی عشق
به صورت آفرین است آفرینی
۵
دهم جان گرچه مقداری ندارد
نیاز ما به چشم نازنینی
۶
دلم را نیست چندان صبر و آرام
که بنشینم زمانی بر زمینی
۷
ز هفتاد و دو ملت دوری ای عشق
ندانم خود تو دارای چه دینی
۸
چراغ خاطر خلوت سیه شد
بیار ای سینه آه آتشینی
۹
دل اندر خرمن زلف تو بسته است
اگر تخمی نکارد خوشه چینی
نظرات