
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۱۵۴
۱
نگاهم از فروغ عارضت در چشم تر سوزد
ز بیم گرمی خوی تو آهم در جگر سوزد
۲
ز کمظرفی بود هر دم کشیدن از جگر آهی
چراغی کو تهی باشد ز روغن بیشتر سوزد
۳
به جانم از ملامت اینقدر ناخن نزن ناصح
که آتش را کسی چندان که کارد بیشتر سوزد
۴
چراغ آسمان نوری ندارد برق آهی کو
بود کاین نُه کهن فانوس را در یکدگر سوزد
۵
به پیغامی ز وصل یار خوش بودم چه دانستم
که از بخت سیاهم بر لب قاصد خبر سوزد
۶
ز خون دل نوشتم نامه سوی یار و میترسم
که خون دل ز گرمی، بالِ مرغِ نامهبر سوزد
۷
چو آه خود سراپا شعلهام قدسی و میترسم
که پیکانش مباد از گرمی خون در جگر سوزد
تصاویر و صوت

نظرات