
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۱۶۷
۱
غنچه بی لعل تو زندانی گلشن باشد
لاله را بی تو گل داغ به دامن باشد
۲
صبح را با شب ما تیره سرانجامی چند
سینه بیمهرتر از سینه دشمن باشد
۳
دانی ای دل که چه خونها به دل غنچه کنم
داغهای جگر لاله گر از من باشد
۴
همنشین پندت اگر نیست، کمِ بخیه مگیر
تازه کن زخم مرا، گرچه به سوزن باشد
۵
زنگ بیگانگی از آینه ما بردند
آشنارویی ما بر همه روشن باشد
۶
از پی ناقه، فغان جرسم برد از هوش
ناله دل نرم کند، گرچه ز آهن باشد
۷
نسبت کعبه و دیرم نبود دور از هم
سبحه در دستم و زنار به گردن باشد
۸
از تماشای بتان بی تو تسلی نشوم
گرچه نظارهام از چشم برهمن باشد
۹
شب وصل تو ز نظاره نمیگردد سیر
دیده چون شمع اگر تا مژه روشن باشد
۱۰
بس که تاثیر ندارد نفسم چون قدسی
نشکفد غنچه، صبا گر نفس من باشد
تصاویر و صوت

نظرات