
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۲۹۷
۱
کی کنم هرگز شکایت سر ز جور یار خویش
شکوهها دارد دلم از طاقت بسیار خویش
۲
بسته بودم در، شب وصلش به روی آفتاب
عاقبت چون چشم دشمن، کرد روزن کار خویش
۳
عاریت از طره شمشاد نستانم گره
غنچه این گلشنم، خود عقدهام در کار خویش
۴
در پی چشمت دلی دارم ز نرگس خستهتر
حال بیمارم بپرس از نرگس بیمار خویش
۵
مصر، یوسف را ز خاطر برد سودای وطن
دید چون افزون ز کنعان گرمی بازار خویش
تصاویر و صوت

نظرات