
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۳۴۱
۱
چون غنچه بجز پرده دل نیست پناهم
چون لاله نظریافته بخت سیاهم
۲
هر عقده که پیش آوردم عشق، دلیل است
چون اشک برد آبله پای، به راهم
۳
شادم که شب هجر تو چون شمع ز مقراض
نگسسته ز برهم زدن دیده، نگاهم
۴
چون صبح دوم، با همه کس صاف ضمیرم
هرگز نشود آینهای تیره ز آهم
۵
از رشک به دل سنگ زند خانه کعبه
تا خانه سیه کرده آن چشم سیاهم
۶
از دوستی شعله نگریم، که مبادا
چون هیزم تر بگذرد آتش ز گیاهم
۷
محرومیام از وصل تو، کس چون تو نداند
بر تشنگی بادیه، خضرست گواهم
۸
در چشم من از ضعف نماید ظلماتی
بر فرق اگر سایه کند یک پر کاهم
۹
انداخت به رشکم چو فراقش به سر آمد
افکند به زندان چو برآورد ز چاهم
۱۰
از گریه قدسی به مرادی نرسیدم
آبم نکند تازه، ندانم چه گیاهم
نظرات