سراج قمری

سراج قمری

شمارهٔ ۵

۱

جام زرین فلک سیم پرا کند به صبح

جام زرکش به صبوحی زکف سیمبران

۲

می خور از کاسه به حدی که اگر خاک شوی

مست گردند ز بوی گل تو کوزه‌گران

۳

شعلهٔ آتش می را چو مغان سجده گزار

باشد، آهی بود از سینه ی پرخون جگران

۴

قدح می همه بر کف نه و،بردیده بنه

تو چه دانی مگر از جور جهان گذران؟

۵

خاک در چشم کش از عبرت ازیراک دراو

ریزریز است چو سرمه، تن صاحب بصران

۶

شکرین است نبات زمی از بس که مزید

لب شیرین سخنان ودهن لب شکران

۷

هنر اکنون همه از خاک طلب باید کرد

زانکه اندر دل خاک اند همه پرهنران

۸

از گرانجانی خود همچو قدح سرسبکم

بر کفم نه سبک ای ساقی ازان رطل گران

۹

دور این گنبد گردان، چو میم کرد خراب

شب شده روز من از صحبت این بدگهران

تصاویر و صوت

نظرات