
حافظ
غزل شمارهٔ ۱۸۹
۱
طایرِ دولت اگر باز گذاری بِکُنَد
یار بازآید و با وصل قراری بِکُنَد
۲
دیده را دَستگَهِ دُرّ و گهر گرچه نَمانْد
بخورَد خونی و تدبیرِ نثاری بکُند
۳
دوش گفتم بکُند لعلِ لبش چارهٔ من
هاتفِ غیب ندا داد که آری بکُند
۴
کس نیارَد برِ او دَم زنَد از قصّهٔ ما
مگرش بادِ صبا گوشْ گذاری بکُند
۵
دادهام بازِ نظر را به تَذَرْوی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکُند
۶
شهر خالیست ز عُشّاق بُوَد کز طَرَفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
۷
کو کریمی که ز بَزمِ طربش غمزدهای
جرعهای دَرکِشد و دفعِ خُماری بکند
۸
یا وفا، یا خبرِ وصلِ تو، یا مرگِ رقیب
بُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
۹
حافظا گر نَرَوی از دَرِ او، هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کِناری بکند
تصاویر و صوت










نظرات
ملیحه رجایی
علی
محمد
رضا
میترا کریم زاده
شرح سرخی بر حافظ
استاد
صبا
نادر..
سعیده
زهرا گلشن
رضا
پاسخ ِ به سئوال من که آیالعل یار دردِ مرا درمان خواهد کرد یانه، به تمسخرگفت که آری بکند! به همین خیال باش تاصبح دولتت بدمد!یعنی این کار میسّرنخواهدشد.مجال من همین باشد که پنهان عشق او وَرزمکناروبوس وآغوشش چه گویم چون نخواهدشد.کـس نیارد بر او دَم زند از قصهی مـا مگـرش بـادصبا گـوشگـذاری بـکـنـد نیارَد : جرأت نکند، نمی تواندگوش گذاری بکند : به گوشش برساند، معنی بیت : هیچکس این توان وجرأت را نداردکه ازماجرای ِ ما نزد معشوق سخنی براند، مگراینکه بادِ صبا شرح حالی از ما را به گوش او برساند. ماجرای عشق حافظ چیست که کسی جرأت نمی کند به معشوق بازگو کند؟بنظرچنین می رسد که عشق واشتیاق ِ حافظ به معشوق باسایرعاشقان تفاوت های بنیادین دارد. اصلاً کسی اگرهم توان ِ بیان داشته باشد،نخواهد توانست شدّتِ اشتیاق ومیزان ِ ارادتِ اورا برساند! اوباکدام واژه وکدام عبارات خواهدتوانست،سوز وگداز شبانه روزی این شیدای ِبی همتا را انعکاس دهد؟ حدیثِ عشق او درگفتار نیاید وکسی برنیارَدَ که اقدام به چنین کاربزرگی کند. برای بیان ِ حالاتِ این عاشق دلخون، یکی بایدباشد همانندِ خودِ حافظ ، وبدان زبان که خودِ اومی داند ومی تواند شرح ماجرا کند که این نیز اَمر محالیست!پریشانی،غم واندوهِ حافظ آنقدرزیاداست که خودِ اونیز دربیان ِ کامل ِ آن عاجزاست:باسر ِزلف تومجموع پریشانی ماکومجالی که سراسرهمه تقریرکنمدادهام بازنظر را بـه تـذروی پـرواز بازخوانـد مگرش نقش وشکاری بکند باز : پرنده ای شکاری، همان پرنده ای که درمطلع غزل اشاره شد. ازآغاز سرایش ِ این غزل گویی که "باز" درفراخنای دشت ِ دلِ حافظ، به پرواز درآمده بوده، تااینکه سرانجام شاعرِ نکته پردازما، آن را به دام انداخته ودراین بیت بکارگرفته است.بازِنظر : نظربه پرنده ی بازتشبیه شده است. تَذَرو : قرقاول ، خروس خوش رنگِ صحرایی ، استعاره از محبوب و معشوق جلوه گربازخواندن : فراخوانی و جلبِ توجّه کردن دامنه ی معانیِ "نقش" گسترده است وتقریباً همه ی معانی را حافظ مدِّ نظر دارد تاازهرزاویه ای معناها درهم تنیده شده وغنی گردند.: شکل کسی یا چیزی را کشیدن . طرح،صورت ، شکل ، مسئولیتی که هنرپیشه یا بازیگر در صحنه ی نمایش به عهده دارد. نام یکی از انواع تصنیف ها در گذشته، ترانه وووو معنی بیت : پرندهی شکاریِ نظرم را به سمت وسویِ معشوق به پرواز در آوردهام، شاید جلوه گری معشوق توجّه ِ اورا به خودجلب کند بسوی اورفته واوراشکارکند.یا: معشوق طرح ونقشه ی مرا ازاینکه می خواهم بازِ نظر مرا به دام اندازد بازخواند(متوجّه شود) ومعشوق، بازِ نظرِ مرا شکارکند. شاعرنظربازما،شیدا و دلباخته شده وتوجّهش به جلوه گری معشوق جلب شده وحال قصد دارد به هرحیلتی که شده نظرِ معشوق راجلب کند تاعشقبازی کلید بخورد.چوگانِ حُکم درکَف وگویی نمی زنی"باز" ظفربه دست وشکاری نمی کنیشهر خالی ست ز عشّاق،بـُوَد کزطرفیمردی از خویش برون آیدوکاری بکند ( بـُوَد :آیا باشد ،شدنی و ممکن هست؟مـرد : پهلوان ، سالک حقیقیاز خود برون آمدن یعنی ازتعلّقاتِ دنیوی، مال ومنال ومقاماتِ مادّی دل کندن وبه میدان آمدن برای انجام کاری که ممکن است جان خویش را نیز ایثارنماید.معنی بیت : شهرازعشّاق خالی شده، کسی اینجا به فکرعشق نیست، اینجا بی روح وکسالت بارشده است. آیا امکان دارد مردی واردِ میدان شده وباعشقبازی چون مجنون، دل باختن چون فرهاد،دست به کاری بزرگ بزند وبه شهرشور وشوق وامید ببخشد؟ آیا میسّرخواهدشد؟ شاعر درآرزوی این است که بازارعشق پُررونق وگرم باشد، خون عشق دررگهای شهرجاری شود وشور واشتیاق ِ عاشقانه ازدرودیوارشهرببارد.شهرِ یاران بود وخاکِ مهربانی این دیارمهربانی کِی سرآمدشهریاران راچه شد؟کـوکـریـمی که ز بَـزم طَربـش غـمزدهای جُـرعهای دَرکشـد و دفع خماری بکند کریم : بخشنده ، بزرگوارجرعه ای درکشد: مقداری بنوشدمعنی بیت : کجاست آن مردِ بزرگ وبخشنده ای که بانی ِ خیری بشود،بساط وبزمی فراهم سازد، هزینه ی شراب ومطرب بپردازد تاعاشق اندوهگینی در بزم شادی او مقداری هرچند اندک شراب بنوشد وکسالت وخُماری را از خود دور سازد؟ آن کیست کزروی کرم باماوفاداری کند؟برجای بدکاری چومن یکدَم نکوکاری کنداوّل به بانگِ نای ونی آرد به دل پیغام ویوانگه به یک پیمانه می بامن وفاداری کند.یا وفـا ، یا خبـر وصـل تـو ، یا مرگ رقیـب بـُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بـکـنـد رقیب ازمراقبت برآمده وبه معنای نگاهبان و دَربان معشوق است. امروزه رقیب به معنای حریف بکارگرفته می شود. رقیب به سببِ اینکه درخلوت سرای معشوق رفت وآمد داشته وهمیشه با او درارتباط است وازطرفی مانع دسترسی ِ عشّاق به معشوق است، همیشه موردِ نفرتِ عاشق واقع می گردد. معنی بیت :شاعررندانه سه آرزوی کوچک! دارد که درصورتِ برآورده شدن ِ هرکدام یک نتیجه رقم می خورد. او انتظاردارد روزگار یا فلک، لطفی درحقّ ِ او کرده وحداقل یکی ازآنها را برآورده سازد.آیا این امکان دارد که چرخ فلک،یاری کند و یکی از این سه آرزوی مرا برآورده نماید؟ 1-یا تو با من وفادار و مهربان گردی 2- یابشارت ِوصال تو به من برسد 3- یا اینکه دَربان ونگاهبان ِ تو بمیرد تا من بتوانم آزادنه به دیدارتوبیایم.روا مَدارخدایا که درحریم وصالرقیب مَحرم وحرمان نصیبِ من باشد.حافظا گـر نـروی از دَرِ او هـم روزی گذری بـر سرت از گوشه کناری بکند معنی بیت : ای حافظ اگردرعاشقی کم نیاوری، اگر از آستانِ دوست روی نگردانی، وثابت قدم بمانی، بالاخره روزی فراخواهدرسید و از گوشه و کناری به تو توجّه خواهدشد. قطع امید مکن وهمچنان خستگی ناپذیر ومُصمّم وپولادین گام بردار تا به سرمنزل مقصود برسی.حافظ طمع مبرزعنایت که عاقبتآتش زندبه خرمنِ غم، دودِ آهِ تو
جاوید مدرس اول رافض
امیر دلیل
م ر محقق
فاطمه رضائی
برگ بی برگی
پاسخ مثبت میدهد یعنی آری فقط اوست که چاره بیقراری انسان است و او را کامیاب میکند و نه چیزهایِ بیرونی و ذهنی.کس نیارد بر او دم زند از قصه مامگرش باد صبا گوش گذاری بکندپس حافظ ادامه میدهد هیچکس را یاری بیان این قصه درد آلود ما انسانها نزد او( خداوند) نیست چرا که خود کرده را تدبیر نیست، او که بوسیله پیغامهایِ زندگی بخش توسط پیامبران و بزرگان بارها به انسان تذکر داده و می دهد تا دل به این پیرزنِ عشوه گرِ دهر نبندیم، پس اکنون آیا کسی هست که شرم نکند و او را یارایِ بیانِ قصه ناکامی و دردهایِ خود در برِ او باشد؟ هیچکس، مگر اینکه باد صبا این مهم را به انجام رساند زیرا هم اوست که پیغامهای حضرت دوست را به ما میرساند و اکنون نیز باشد که با گوش گذاری یا فالگوش ایستادن قصه ناکامیِ ما انسانها و درد و خونِ دیدگانِ ما را بشنود و برایِ حضرتش بیان کند تا شاید او با لطفِ دائمش بار دیگر چاره کار را به ما یادآوری کند.دادهام باز نظر را به تذروی پروازبازخواند مگرش نقش و شکاری بکندباز پرنده ایست شکاری که دست آموز بوده و پادشاهان در شکار از آنها سود می بردند و پس از آنکه شاه او را برای ماموریتی پرواز می داد برای بازگشت او بر طبلی می زدند و باز می دانست که باید رجعت نموده و بر ساعد پادشاه فرود آید . عرفا از این تمثیل در آثار خود بسیار بهره برده اند و انسان را همان باز شاهی میدانند که با صدای طبل که همان ندای ارجعی آلی ربک است باید نزد شاه یا خدا بازگشته و در بهترین مکان یعنی ساعد (در کنارش ) بنشیند . اما حافظ میفرماید باز خیال خود را با رویایی زیبا و رنگارنگ تذروی پرواز داده است تا مگر پادشاه آن باز خیال را بسوی خود بخواند تا نقش او را شکار کند . تمثیلی از اینکه خدا باید نقش و صورتِ انسان را از میان بردارد تا ذات و اصل خدایی او نمایان شود و انسان در یابد که همان باز شاهی بوده و باید با ندای پادشاه بلادرنگ به سوی او رجعت کند . شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفیمردی از خویش برون آید و کاری بکند شهر یا جهان از عشاق واقعی و نه از مدعیان خالیست و شایسته است که مرد (انسان اعم از زن و مرد ) از خویشتن خیالی و ذهنی خود که گمان میبرد هم اوست بیرون بیاید و به کار اصلی خود در جهان بپردازد که همان زنده شدن به خدا میباشد و پس از آنکه خود به عشق زنده شد کاری برایِ دیگران بکند تا شهر پُر از عشاق شود، حافظ خود به این کار پرداخته است. کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهایجرعهای درکشد و دفع خماری بکندانسانهای غمزده از فراقش در انتظار آن بخشنده ای هستند تا از می شادی بخش او جرعهای نوشیده و از این خماری رها شوند، این کریم می تواند خداوند یا اصلِ خدایی انسان باشد و یا عارف و بزرگی که دلش به عشق زنده شده است و هم او می تواند بزم و طربی را ترتیب داده و با جرعه هایِ زندگی بخشِ خود برایِ ما انسانهای غمزده شادی و طرب را به ارمغان آورد.یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیببوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟رقیب یا مدعی یا پرده دار ، همان خویشتنِ متوهم ذهنی انسان است در مقابل خویشِ حقیقی و اصلی خدایی انسان . و انسان به اشتباه گمان میبرد که خود جعلی و توهمی همان اصل اوست و حافظ میفرماید انسان پس از شناخت خویشِ اصلی باید مرگ رقیب یا خویشتن جعلی را که حجابی ست در میان از خدا بخواهد تا خالص شده ، وصلِ او محقق شود . ولی این دعا یا آرزوی انسان بدون کار و تلاش برای رهایی از این خویشتنِ ذهنی میسر نخواهد بود و مراد از طرح این سوال حافظ نیز همین مطلب است که انسان باید برای خود کاری کند چرا که وفای به عهد الست و زنده شدن به حضرت دوست و کشتنِ من ذهنی هر سه کارهایی هستند که جزو وظایف انسان هستند و البته که لطف و مرحمت و خواست خدا که برآمده از خواست انسان است ،اولی تر میباشد، هر یک از این سه کار که انجام پذیرد ، آن دویِ دیگر نیز محقق خواهد شد.حافظا گر نروی از درِ او، هم روزیگذری بر سرت از گوشه کناری بکند در آخرِ غزل حافظ به ثبات و پایداری در راهِ عاشقی پرداخته و می فرماید اگر انسان درگاهِ حضرتِ دوست را رها نکند و با نامرادی ها و افت و خیزها از لطفِ او نا امید نگردد، او که در همین نزدیکی و در گوشه و کنار است سرانجام روزی بر انسان گذر کرده و سری به او خواهد زد.مولانا نیز در مثنوی می فرماید؛ سایه حق بر سرِ بنده بوَد/ عاقبت جوینده یابنده بوَد گفت پیغمبر که چون کوبی دری / عاقبت زان در برون آید سری
مهدیه
nabavar
مهدیه
nabavar
محمود عبادی
محمود عبادی
محمود عبادی
یکی (ودیگر هیچ)
مهرداد وحدتی دانشمند
در سکوت
علی میراحمدی
دکتر صحافیان
پاسخ داد/ آری نیست)۴- آری هیچ کس نمیتواند در پیشگاهش از قصه عشق ما کلمهای بگوید مگر که باد پیام رسان صبا در گوشش ندایی دهد.۵- شاهین نگاهم را به سوی خروس صحرایی پرواز دادهام شاید این نقش( صفحهای منقش به تصویر پرندگان که از سوراخهای پشت آن شکار میکردهاند)به دامش اندازد و صیدش کنم.۶- اما شهر از عاشقان حقیقی خالی است! آیا میشود که پهلوانی از خودی خویش بیرون آید و چارهساز همه شود؟!۷-و بخشندهای کجاست؟! که از مجلس شادیاش به غمزده عشق جرعه شرابی بنوشاند.۸- یا تو وفاداری پیشه گیری، یا وصالت فراهم شود و یا رقیب بمیرد! آیا میشود که سرنوشت یکی را رقم زند؟!( خانلری: بازی چرخ یکی زین همه باری بکند- ایهام مرگ رقیب: از میان رفتن مانع حال خوش)۹-ای حافظ! اگر مداوم این درگاه باشی( پیوسته متمرکز و خواهنده) از گوشهای بر تو عبور (جلوهگری)خواهد کرد.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح پیوند به وبگاه بیرونی