
حافظ
غزل شمارهٔ ۲۶۰
۱
ای سروِ نازِ حُسن که خوش میروی به ناز
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
۲
فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل
بُبْریدهاند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز
۳
آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست
چون عود گو بر آتشِ سودا بسوز و ساز
۴
پروانه را ز شمع بُوَد سوزِ دل، ولی
بی شمعِ عارضِ تو دلم را بُوَد گداز
۵
صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود، دوش
بِشْکَست عهد، چون درِ میخانه دید باز
۶
از طعنهٔ رقیب نگردد عیارِ من
چون زر اگر برَند مرا درِ دهانِ گاز
۷
دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت
از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز
۸
هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز
۹
چون باده باز بر سرِ خُم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لبِ ساقی شَنید راز
تصاویر و صوت











نظرات
مجید همایون
مجید همایون
جاوید مدرس اول رافض
عباس
سیدعلی ساقی
بیژن
مهناز ، س
nabavar
بیژن
مهناز ، س
بیژن
مهناز ، س
بیژن
مهناز ، س
م. م.ب
سهیل قاسمی
هانی
بابک چندم
بابک چندم
شمس شیرازی
برگ بی برگی
عرفان
در سکوت