
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۲۷
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم
صفایِ خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگِل جویم
فروغِ چشم و نورِ دل از آن ماهِ خُتَن دارم
به کام و آرزویِ دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خُبثِ بدگویان، میانِ انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایهٔ قَدَّش
فَراغ از سروِ بستانی و شمشادِ چمن دارم
گَرَم صد لشکر از خوبان به قصدِ دل کمین سازند
بِحَمْدِ الله و الْمِنَّه بُتی لشکرشِکن دارم
سِزَد کز خاتمِ لَعلَش زَنَم لافِ سلیمانی
چو اسمِ اعظمم باشد، چه باک از اهرِمَن دارم؟
الا ای پیرِ فرزانه، مَکُن عیبم ز میخانه
که من در تَرکِ پیمانه دلی پیمانشِکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نِه
که من با لَعلِ خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزارِ اِقبالش خرامانم بِحَمْدِالله
نه میلِ لاله و نسرین نه برگِ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میانِ همدمان، لیکن
چه غم دارم که در عالم قَوامُالدّین حَسَن دارم
تصاویر و صوت








نظرات
محمد عباس زادگان
عنبر چهابی
نسیم
سعید
Taha Msapour
محدث
بابک
بی سواد
دیروز
امیر
بهنام
رضا
اروند
اروند
محمدرضا فتح الهی
بی سوات
سام
Mazdak
علی
بیژن
ریحانه
مهدی زارعی
یلدا ی.
Sara
بهرام اسم رام
برگ بی برگی
پاسخ میدهد این درست است که در دلِ او بجز جانان یا حضور غیری وجود نداشته و دیو امکانِ رخنه در آن را ندارد ، اما او یا هوادارِ کوی حضرتش سابقه و ید طولایی در پیمان شکنی و ترک دریافت شراب ایزدی دارد، شاید اشاره او به پیمان شکنی آدم ابوالبشر باشد و حافظ قصد دارد یادآوری کند که فرزندان آدم نیز نمیتوانند بدون خطا باشند و این پیمان شکنی نیز از خصلتهای انسان است، به همین دلیل باید پیوسته با دریافت می ایزدی بُت و سرو درون خود را حافظ و مراقب باشد تا مبادا او را رها و ترک کند که در اینصورت رخنه دیو قطعی خواهد بود . خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم رقیب همان خود کاذب ذهنی یا دیو درون است که خود را رقیبِ آن بت لشگر شکن یا سرو بلند قامت میداند، یعنی مراقب است تا هواداری به آن جانِ زیبا روی نزدیک نشود، اما بوسیله سعی و کوشش سالک و با لطف و عنایت خداوند او اکنون بیکاره ای بیش نیست و بی حس در کنجی خزیده ، و در انتظارِ قطع شدنِ جریانِ شراب خردِ ایزدی بر سالکِ هوادار نشسته است، پس حافظ او را قسم میدهد تا امشب، یعنی هر لحظه چشمان خود را بر هم گذاشته و بخواب رود، چرا که او با لعلِ خاموشِ معشوقش سخنهای پنهانی بیشماری دارد. حافظ که در جایی دیگر گفته بود ؛ در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست و اکنون میخواهد که حضرت معشوق لب گشوده و این بار او سخن بگوید زیرا که هرگز هیچ چیزی نزد عاشق خوشتر از صدای سخن عشق نمیباشد . شاید مدعی و رقیب تمرکز عارف را برای نجواهای عاشقانه بر هم میزند پس او باید به خواب رود تا فضا برای سخنهای نهانی که گوش نامحرم نباید بشنود مهیا شود . چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله نه میل لاله و نسرین ، نه برگ نسترن دارم میفرماید وقتی سالک طریقت اقبال خرامیدن در مسیری را دارد که گلزار است و همه لطافت و زیبایی ،(گلزار در ادبیات عارفانه نماد فضای یکتایی و کشف حقایق بر عارف است) پس عارف در سیر الهی به گلهای بیرونی توجهی ندارد ، لاله به لحاظ چیدمان گلبرگهای منظمش نماد چیدمان چیزهای بیرونی و جسمی ست که انسان هویت خود را از آنها میگیرد درواقع لاله در اینجا در معنای منفی خود بکار رفته است، در جای دیگری نیز میفرماید؛ می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم ،،، چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم این شراب موهوم همان دلبستگی های دنیوی ست که توهم آرامش و خوشبختی به انسان میدهد. گل نسرین که زودتر از برگهایش باز میشود نماد خود نمایی و انسان نیازمند تایید و توجه دیگران میباشد .نسترن به دلیل اینکه در هر شاخه چند گل باهم می رویند نماد تفرقه و چندگانه دیدن هستی بوده و متضاد وحدت میباشد، با خرامیدنِ انسانِ عاشق در گلزار حقیقتِ حضرتش، سالک به همه این گلها بی اعتنا بود و از آنها تبری می جوید . به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم همدمان همان یاران هستند، یعنی همه انسانها و کسانی که حافظ را از نزدیک می شناسند ولی برخی مفهوم رندی مورد نظر و ابیات او را به درستی در نمی یابند و وارد موهومات میشوند ، اما او به قوام الدین حسن دلخوش است زیرا لااقل او درک درست و کاملی از مفاهیم مورد نظر حافظ دارد ، اغلب شخصیتهای مثبت در انتهای غزلیات حافظ حکم شمس تبریزی برای مولانا را دارد .
پوریا محمدزاده
در سکوت
تازه به دوران رسیده🖐🏿
مسعود