حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۳۴۵

۱

بی تو ای سروِ روان، با گل و گلشن چه کنم؟

زلفِ سنبل چه کشَم عارضِ سوسن چه کنم؟

۲

آه کز طعنهٔ بدخواه ندیدم رویت

نیست چون آینه‌ام روی ز آهن، چه کنم؟

۳

برو ای ناصِح و بر دردکشان خرده مگیر

کارفرمایِ قَدَر می‌کند این، من چه کنم؟

۴

برقِ غیرت چو چُنین می‌جَهَد از مَکمَنِ غیب

تو بفرما که منِ سوخته خرمن چه کنم؟

۵

شاهِ تُرکان چو پسندید و به چاهم انداخت

دستگیر ار نشود لطفِ تَهَمتَن چه کنم؟

۶

مددی گر به چراغی نکند آتشِ طور

چارهٔ تیره‌شبِ وادی ایمن چه کنم؟

۷

حافظا خُلدِبَرین خانهٔ موروثِ من است

اندر این منزلِ ویرانه نشیمن چه کنم؟

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 367
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 144
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 174
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 270
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 238
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۳۱۸
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۹۲
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۶۹۲
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۳۴
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۸۰
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۷۷۵
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۲۰
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
فریبا علومی یزدی :
محمدرضا مومن نژاد :
فاطمه نیکو ایجادی :
عندلیب :
احسان حلاج :
افسر آریا :

نظرات

user_image
بزرگمهر وزیری
۱۳۸۷/۰۳/۰۶ - ۰۱:۲۴:۵۲
بیت پنجم در پیوند با داستان بیژن و منیژه در شاهنامۀ فردوسی است که افراسیاب بیژن را به چاه می اندازد و رستم که همان تهمتن است اور رها می سازد. شبیه به این بیت در غزل 470 است«سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگلشاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی»
user_image
علی
۱۳۹۱/۱۱/۱۸ - ۰۹:۵۸:۴۸
این شعر مربوط به مرگ تنها پسر حافظ می باشد
user_image
میثم
۱۳۹۴/۰۳/۰۸ - ۱۱:۳۰:۰۳
آخرین فال حافظ شب یلدای خانمم این غرل دراومد و 70 روز بعدش و تو روز تولدش فوت کرد .... آدم واقعا نمیدونه چی بگه ....حافظا خلد برین خانه موروث من استاندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم
user_image
سیدعلی ساقی
۱۳۹۵/۰۸/۲۴ - ۱۵:۲۹:۳۷
بی تـو ای سـرو روان بـا گل و گلـشن چه کـنـم ؟زلف سنبل چه کشم ؟ عارض سوسن چه کنـم ؟خطاب به معشوق:ای سروِ روان (اشاره به قدوبالایِ رعناوبلندِیار و خرامیدن،چمیدن وبه طنازی رفتنِ او دارد) بدونِ حضورِ تـو ، من با گل و گلستان چه کاردارم؟ وقتی تونباشی باغ وبستان هیچ لطفی ندارد. من بی حضورِتو از گیسوانِ سنـبـل و رخساره یِ سوسن، هراندازه هم دلکش و افسونگر باشند لذّتی نمی برم.بابیانِ این نکته که : "من بی حضورِتو کاری باگل وگلشن ندارم" این معنانیز تداعی می شودکه: رخسارِ تـو از چهره‌یِ زیبایِ سوسن زیبا تر و گیسوانِ تو ازگیسوانِ سنبل دلکش ترو بلندتر است.معمولن شاعران زلف ورخسارِ معشوق رابه سنبل وگل وماه...تشبیه می کنند،اماحافظ برخلافِ معمول، سنبل وسوسن را به انسان تشبیه می کندوسپس به آنها زلف ورخسارمی بخشد. وامازیباییِ کارتنهادراین نکته نیست،اوبگونه ای سخن رابه پیش می بردوزیباییِ کار راصدچندان می کندکه مخاطب درمی یابد به رغمِ آنکه: سنبل دارای ِگیسویِ بلند وگلِ سوسن دارایِ عارضِ دلکش شده اند، بااین وجود بی حضورِیار ذوقی ندارند وحافظ نه تنهابازیباییهایِ آنها،بلکه با زیباییهایِ تمامِ جهان کاری ندارد:مرابه کارِجهان هیچ التفات نبودرخِ تودرنظرِمن چنین خوشش آراست.آه ... کـز طـعـنـــــــه‌ی بـدخـواه نــدیـــــدم رویــتنیـست چـون آیـنــــه‌ام ، روی ز آهــن چه کـنـم ؟"طعنـه ی بدخواه" : زخمِ زبان و سرزنشِ دشمن"افسوس که ازشدّتِ ملامت و سرزنـش دشمن، توفیقِ زیارتِ رخسارِ تـو را پیدانکردم وتورانتوانستم سیرببیـنم ، چه کاری ازدستِ من ساخته است؟ من شایستگیِ دیدارِتوراندارم. من که دلی آهنین ندارم تا در برابرِ زخم زبان هایِ کاریِ دشمن مقاومت کنم.امّاچرا شاعرچنین می پنداردکه اگر دلِ آهنین داشت، قابلیّتِ دیدارِ یار راپیدامی کرد؟همانگونه که می دانیم در قدیم با صیقل دادنِ فلزّات "آیـنـه" می‌ساخته‌اند،شاعرباآوردنِ "آینه" و"آهن" درمصرعِ دوم واراده یِ معنایِ دل ازآینه، به نوعی سخن می گویدکه فضایِ مناسب برایِ خَلق این معنا فراهم آید : (اگردلِ من ازجنسِ آهن بود،زخم هایِ زبانِ دشمنان،موجبِ صیقل خوردنِ آن شده ودلِ آهنینِ من مبدّل به آیینه ای می گشت وعکسِ رخسارِ تورامنعکس می نمود. "روی" گرچه دراینجا به معنیِ چهره و رخسار است، لیکن از آن جهت که "روی" نیزجزوِ فلزات است وگاهی آینه را از "روی" می‌ساختند ، در اینجا با آینه و آهن "ایهام تناسب" ایجادکرده استهیچ رویی نشودآینه یِ حجله یِ بختمگر آن روی که مالند درآن سُمِّ سمندبــرو ای نـاصــح و بـر دُردکــشـان خـُـرده مــگـیــرکار فـرمــای فـلــک می‌کنـد این ، من چه کـنـم ؟ "دُردکشان یادردآشامان" : کسانی که به سببِ فقرو تهیدستی ،به ناگزیر رسوبات و ته نشینِ شراب راکه ارزان ترازشرابِ صاف شده بود می نوشیدند. "دُرد"ماده یِ کدری که در قعرِ ظروفِ شراب رسوب کند . ای نصیحت‌گوی برو، دور شو ، و برباده‌نوشانِ دُردکش ایرادمگیر! زیرا که آنکه این وضعیت را رقم زده ، اینـگونه می خواسته وچنین سرنوشتی را برایِ ماطرّاحی کرده و از دست من کاری بر نمی‌آیـد .برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیرکه نداند جز این تحفه به مـا روز اَلَـستبرق غـیــرت چو چنـیـن می‌جـهـد از مکمـن غیبتـو بـفـرما : کـه مـن سوختـه خـرمـن چه کـنـم ؟خداوندِهستی بخشِ زیبایِ مطلق، آنگاه که قصدِ ظهور فرمودوگوشه ای اززیباییهایِ صفاتِ خویش رادرعالمِ امکان متجلّی نمود،آتش عشق پیداشد وآتش به همه عالم زد- جلوه ای کرد رخت دیدمَلک عشق نداشت- عینِ آتش شدازاین غیرت وبرآدم زد."برقِ غیرت"همان "آتش" است که از نهانگاهِ غیب ازرویِ رشگ وحسادت چنین برجهیده وبردلِ شاعرکه همان "آدم" است برنشسته و خرمنش راسوزانده است. حال ای ناصح تـو بـگـو : مـن که درچنین شرایطی خرمنِ وجودم سوخته شده است چه کاری از دستـم بر می‌آیـد ؟ من تسلیمِ این سرنوشت هستم واگرشکایتی هست همراه با شکر وسپاس است. حسادتِ معشوق غیرازحسادتِ ماست.معشوق مشتاق این است که عاشق درحیرتِ حُسن بی پایانِ اوفرو رودوبه کسی جـز او نپـردازد.سایه یِ معشوق اگرافتادبرعاشق چه شد؟مابه اومحتاج بودیم او به ما مشتاق بود.شـــاه تـرکان چـو پـسنـدیـد و به چـاهـم انداختدستــگیــر ار نـشـود لـطـف تـهـمـتـن چه کـنـم ؟"شاه ترکان" : افراسیاب، دراینجا استعاره از معشوق است.همان معشوقی که آدم راپسندید وبرای عشقورزی انتخاب کرد. "تـهـمـتـن" : به معنی پهلوان (رستم)است.ضمنِ اشاره به داستان "بیـژن و منیـژه-زندانی شدنِ بیژن درچاه وسرانجام نجاتِ وی به دستِ رستم " می فرماید: معشوق(خدا) مرا(آدم)راپسندید وعشق رادردلِ من جای داد، جلوه یِ معشوق سببِ گرفتاری وعاشق شدنِ من گردید، واینک من نیزهمانندِ بیژن که به جرمِ عشقورزی به منیژه توسطِ شاه ترکان درچاه زندانی شدگرفتارشده ام. رستم به دادِبیژن رسیـد واوراآزادنمود،حال چنانچه کسی چون رستم به دادِمن نرسدچه کار می‌توانم بکنم ؟ "لطفِ تهمتن" بازگشت به "معشوق" است، عاشقِ محروم ازعنایتِ معشوق،همچون گرفتاری درقعرِچاه است که تنها چشم به لطف وتوجّهِ اودوخته است.درجایِ دیگربادستآویزقراردادنِ همین داستان می گوید سوختم درچاهِ صبرازبهرِآن شمع چگلشاهِ ترکان فارغ است ازحال ماکو رستمی؟مـــددی گـــر به چـراغـی نـکـــنــــــد آتـش طــورچــاره‌ی تـیـــره شـب وادی اَیــْـمـَـــن چه کـنـم ؟دراین بیت نیز با بهره گیری از داستانِ حضرت موسی ،به توصیفِ حالِ دلِ خویش ادامه می دهد ومی گوید:"آتش طور" (نـور الهی) که به دادِحضرت موسی رسید ، چنانچه به دادِ من نرسدوتاریکهایِ راه را روشن ننماید،من چگونه می توانم برایِ غلبه برتاریکیِ راه چاره ای اندیشم. تنهانورِالهی ولطف وعنایتِ اوست که بایدبردلِ عاشق بتابـد تا بتواندازعهده یِ مشکلاتی که پس ازعاشقی پدیدارمی گردد برآید.معنایِ لغویِ "وادی اَیـْمـَن" سمتِ راست ومحلی که نورحق به دلِ حضرت موسی تابید.دراینجا همان وادی وبیابانِ عاشقی هست که صدهاخطروموانع دردلِ خوددارد.شبِ تاراست ورهِ وادیِ ایمن درپیشآتشِ طورکجاموعدِ دیدارکجاست حـافـــظــا ! خـُلـد برین خانه‌ی موروث من ستانـدریـن مـنـزل ویــرانــه ، نـشـیــمـن چه کـنـم ؟ "خـُلـد بـریـن" : بهشت جاویدان واعلا "مـوروث" : به ارث مانده حـافــظا ! بهشتِ جاویدان خانه‌ایست که به مـن ارث رسیده است (حقِ من است ،خانه یِ پـدری من است) حال من که چنیـن ثروتمندم وصاحبِ این چنین خانه‌ای هستم چه لزومی داردکه دل به این منزلِ موقّتی ببندم ودر این دنـیـایِ ویـرانه اقامت کنـم ؟نکته یِ قابلِ توّجه دراین بیت که نشانه یِ هوشمندی،ذکاوت ودانشِ معماریِ ادبیِ بی نظیرِشاعر نیزمی باشد این است که ازآنجاکه "خانه" مکانِ دایمی ومحلِ اقامت و سکونت همیشگی هست،بهشت راباواژه یِ خانه توصیف کرده و متقابلن برای توصیفِ دنـیـا ازواژه یِ "منـزل" که محلِّ اتراق در بیـن راه و استـراحتـگاهِ موقّتیست بهره جسته است.گرازاین منزلِ ویران به سوی خانه رومدگرآنجاکه روم عاقل وفرزانه روم
user_image
قاسم
۱۳۹۵/۰۹/۳۰ - ۱۴:۳۷:۰۴
خدا روح همسرتونو شاد کنه آقا میثمبرای منم این فال اومد من تنهام اگه مردم شماها واسم فاتحه بفرستین یلداتونم مبارک امشب یلداس
user_image
محسن
۱۳۹۷/۰۱/۱۵ - ۲۰:۲۱:۰۳
سپاس گزارم ازتون جناب سید علی ساقی . بسیار لطف کردین
user_image
احمد
۱۳۹۷/۱۱/۲۸ - ۲۲:۱۱:۰۵
طعن میتونه به معنی نیزه زدن هم باشه وقتی نیزه رقیب به پهلو فرو می ره چشماش تار میشه و دیگه نمیتونه رخ معشوق رو ببینه وگرنه خواجه اونقدر رند هست که بخاطر زخم زبان چشم از معشوق برداره
user_image
احمد
۱۳۹۷/۱۱/۲۸ - ۲۲:۱۲:۱۰
برداره
user_image
احمد
۱۳۹۷/۱۱/۲۸ - ۲۲:۱۳:۰۲
بر نداره
user_image
عاطفه
۱۳۹۸/۰۲/۱۰ - ۱۶:۵۷:۰۱
با خوندن هر بیتش اشک از چشم من جاری میشهعشق تو دنیای حافظ یه رنگ و بوی دیگه ای داره که هیچ جا دیده نمیشهمددی گر به چراغی نکند آتش طور....
user_image
پوریا
۱۳۹۹/۰۴/۱۵ - ۱۵:۵۰:۲۶
این شعر درباره خدا هست. دلایل:(1_کارفرمای قدر_استعاره از خدا کسی که به قضا و قدر حکم میکند و قدر (ویژگی ها) را تعیین میکند.2_برق غیرت چو چنین میجهد از ممکن غیب یعنی انسان از غیب از همان دم دم های خلقت گنهکار بوده و اصلا باید باشد تا ذات خدا شناخته شود3_شاه ترکان_استعاره از خدا چاه استعاره از دنیای خاکی4_تهمتن باز هم استعاره از خدا5_ و احتمالا اتش طور استعاره از گناه است.) این چیزی بود که من از شعر حافظ دستگیرم شد اگر دوستان نظر دیگه ای دارن کاملا قابل احترام هست و اگر جایی اشتباه و کج فهمی بود مرا ببخشید و نظرم را نقد کنید با تشکر.
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۹/۰۴/۲۴ - ۰۶:۲۹:۴۸
سپاس جناب سید علی ساقیکه ساقی شراب معرفت هستید و از شروح شما در ذیل تمامی غزلیات حافظ در این سایت استفاده می کنیم
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۹/۰۴/۲۴ - ۰۶:۳۶:۱۳
پوریای عزیزتفسیر شما هم زیباست لیکن تهمتن می تواند استعاره از پیر طریقت باشد که راهنمای عاشق در تاریکی چاه دنیا تا رسیدن به سر منزل معشوق باشد قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
user_image
ایوب
۱۴۰۰/۰۴/۲۱ - ۱۱:۴۵:۵۲
عرض سلام وادب از نظرات بزرگواران بسیار بهره بردم مخصوصا شرح سید علی اقای ساقی.حلمونو عوض کرد این شعر و شرحش
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۰/۰۸/۱۶ - ۰۰:۳۵:۳۲
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم  زلف سنبل چه کشم ،  عارض سوسن چه کنم  بنظر میرسد سروِ روان که گونه ای سرو است نمادین و کنایه از خداوند یا هشیاری جانِ جهان باشد که روان و لطیف است و توقف ناپذیر و تا بینهایت ادامه دارد، حافظ میفرماید زندگی بدون این خرد و هشیاری  که جان هستی ست غیر قابل تصور است، هشیاری و خردی که بشریت را  تا این مرحله به پیشرفت‌های  مادی و معنوی  رسانیده  است،  پیشرفت‌هایی که در یکصد سالِ اخیر شتاب فوق‌العاده  ای داشته و پس از تجربه دردناک جنگهای جهانی  امروزه انسان را به خردورزی و تعامل حداقلی با سایر انسانها و آشنایی با حقوق و کرامت انسانی وادرار  نموده است، حقوقی که تا حدودی نیز شامل محیط زیست و حیوانات، حتی اکسیژن هوا، دریا، جنگلها و ذره ذره ی مولکول‌های هستی گردیده و این تازه آغازِ راه است و انسان نیاز به پیشرفت‌های بسیار بزرگتر را با وجود آن سرو روان یا هشیاری نهفته در نهاد و ذاتِ خود است که‌ تشخیص می‌دهد، پس حافظ می‌فرماید بدونِ این هشیاری خدایی وجود گلستان این جهان با همه زیبایی ها و جریان زندگی در آن ارزشی ندارد زیرا بدونِ این خرد است که انسان میتواند به راحتی و بسرعت این گلستان زیبا را به ویرانه ای تبدیل  کند که در آنصورت بدونِ خرد و هشیاریِ آن سرو روان زندگی، وجودِ گل یا انسان نیز در این گلستان از آغاز  بدون معنی و حتی مخرب  می نماید. زلف سنبل کنایه از تکثر نشانه های حیات در این جهان است و عارض سوسن یعنی وجهِ ظاهر و ذهنی انسان که فقط میتواند صورتِ جهان را ببیند و با زبان ذهن سخن بگوید  و نه با دیدگاه و زبانِ خدایی و هشیاریِ آن سرو روان، پس عارض سوسن نیز نه تنها فایده ای برای تعالی و رشد انسان در همه امور معنوی و مادی نخواهد داشت بلکه بسیار زیان بخش است اما در نقطه مقابلِ این عارض، سیرت و باطنِ سوسن است که جهان را از نگاه خداوند یا آن سرو روان دیده و با زبانِ او یا زندگی و عشق با جهان سخن میگوید، حافظ و مولانا و سایر انسانهای بزرگ در زمره باطنِ سوسن قرار دارند که عشق را برای بشریت به ارمغان  می آوردند.  آه  کز طعنه  بدخواه  ندیدم  رویت  نیست چون آینه ام روی ز آهن چه کنم  بد خواه همان عارضِ سوسن است که تقریبآ همه ما انسانها هستیم و جهان بینی برآمده از ذهن داشته و تنها به صورت و ظاهر اعتماد داریم  و نه به باطن و معنا ، این وجهِ ظاهر و ذهنیِ سوسن  درونی و بیرونی ست، یعنی ما هم با سوسنِ خود و هم با سوسن دیگران مواجه هستیم و هرلحظه در معرض طعنه یا سرزنش هایش قرار داریم، به همین علت موفق به دیدارِ آن سروِ روان یا حضرت معشوق  نمی شویم و از نگاه بزرگان و حافظ این ناکامی جایِ آه و افسوس دارد. آینه نقشِ پر رنگی در ادبیاتِ  عرفانی دارد و انسانی که دلش به عشق زنده و به دیدار روی حضرتش نایل شود آینه‌ی خداوند است، یعنی با خداوند یا زندگی یکی شده و دوگانگی از میان برداشته می‌شود. پس حافظ نتیجه گیری می کند که علت ندیدن روی معشوق زنگار یست که توسطِ عارضِ سوسن رخسارِ انسان را مانند آهن پوشانده است و به همین لحاظ خداوند خود را در سیمای انسان نمی بیند، چاره کار زدودنِ زنگار از آهن است همانطور که در قدیم برای ساختِ آینه آهن را با سعی و کوشش فراوان صیقل می دادند پس انسان نیز برای صیقل دادنِ صورت یا درواقع  سیرت خود باید همان کوشش را همراه با پایداری و ثبات داشته باشد، انسان  با روی و صورت زنگ زده چه میتواند  بکند ؟ در حقیقت هیچ . برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر  کارفرمای قدر می کند این ، من چه کنم  دُرد کشی در اینجا به معنی شراب خواری و میگساری  ست و حافظ میفرماید عارضِ سوسنِ ناصح و یا زاهد بر او یا انسانهای عاشق به دیدار روی حضرت معشوق خرده میگیرند که چرا به میگساری مشغول هستید و از طریقِ نگاه و عینک و با عبادتهای ذهنیِ ما قصد رسیدن به دیدار محبوب را ندارید؟ و این یکی از طعنه های بدخواه است، حافظ
پاسخ میدهد مشیتِ خداوندی که صاحب(کارفرمای) قضا و قدر است بر این قرار گرفته که او و عاشقان از راهِ دریافت می خرد و هشیاری به دیدار روی آن سرو روان نایل  شوند. یعنی در اختیار او نیست که ترک میگساری کند، در بیتی دیگر می‌فرماید؛ " حافظ به خود نپوشید این خرقه مِی آلود / ای شیخِ پاکدامن معذور دار ما را" در واقع حافظ راهکارِ زدودن هرچه سریعترِ زنگهایِ آهنِ روی را بوسیله دریافتِ میِ خرد و معرفت الهی به انسان می آموزد، راهکارِ ناصح و زاهد اگر هم  به سرانجام رسد عمر نوح را طلب میکند . برقِ غیرت چو چنین می جهد از مَکمَنِ غیب  تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم  خداوند نسبت به عاشق شدن انسانِ به هرچه غیر از او ست غیرت داشته و آن چیز را غریبه میداند، پس برقِ غیرتِ حضرتش از عالم امکان (غیب)  به آن چیزی که انسان به آن عاشق شده و در مرکز یا دلِ خود قرار می دهد آتش زده و آنرا خاکستر میکند، آن چیزها به قدری زیاد هستند که خرمنی بزرگ و خشکیده را در ذهن انسان تشکیل میدهند اما برقِ غیرت که ناشی از لطف و عنایت حق تعالی ست از طریق مکمنِ غیب یا سببها و دلایل عقلیِ کاینات و نه بصورتِ معجزه همه را آتش زده و نابود می‌کند مگر آنکه انسان آن چیزها و خرمن را در حاشیه و خداوند  یا عشق را در اولویت و مرکزِ خود قرار داده و از چیزها برای رسیدن به منظورِ اصلیِ حضور در این جهان بهره ببرد. حافظ از خداوند میخواهد  تا پس از سوختنِ خرمنِ ذهنِ او یا انسان عاشق  به او بفرماید که چه کند و مرحله یا منزلِ بعدی سلوک معنوی چیست .  شاهِ ترکان چو پسندید و به چاهم  انداخت  دستگیر ار نشود لطف تهمتن  چه کنم  منظور از شاهِ ترکانِ زیبا روی معشوقِ ازلیست که ویژگی‌هایِ انسانی را که خود خلق نموده است می شناسد و او را بخاطر همین خصوصیاتِ منحصر بفرد ست که بنا به گفته‌ی قرآن او را بر بسیاری از مخلوقات برتری داده و بمنظوری خاص بر گزیده است تا ابتدا او را بدسیله برادرانِ یوسف یعنی اطرافیانش به چاه ذهن انداخته و سپس میزانِ پهلوانی ( تهمتنی) و خلوصِ وی را برای رهایی از چاه و دیدار روی حضرتش سنجیده و بیازماید، خداوند همین مضمون را به شکلی دیگر در سوره مریم بیان فرموده  که همه انسان‌ها  ابتدا به جهنم (چاه ذهن ) وارد و سپس برخی از آنان از آن عبور کرده و به بهشت وارد خواهند شد و برخی تا ابد در آن جهنم جاودانند ، مفسران چاهِ ذهن را که سراسر رنج و درد است همان جهنم می دانند و حافظ نیز میفرماید وقتی که انسان  گرفتار در این چاه از  پهلوانی و تهمتنِ خود طلبِ لطف و استمداد کند میتواند با کار معنوی  و ثبات و پایداری در این راه از این چاه یا جهنم خود را رها کرده و واردِ بهشت امنیت و آرامش ابدی گردد اما اگر تهمتنِ وجودِ او دستگیرِ وی نگردد چه راه چاره دیگری  برای انسان برجای میماند ؟ در واقع  هیچ . مددی گر به چراغی نکند آتش طور  چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم  آتشِ طور نمادِ نور و انرژیِ خداوند یا زندگیست که بر موسی ظاهر شد و مانندِ چراغی راهنمای وی گردید تا با فرو پاشیِ کوهِ ذهنش به وادیِ ایمن یا سرزمین امن یکتاییِ خداوند وارد شود، حافظ نیز از خداوند میخواهد  تا همان نورِ خود را به او و همه عاشقانش بنماید تا چاره ساز و راهنمای آنان شود برای ورود به وادیِ ایمن یا سرزمینِ یکتایی و یگانگی یا همان بهشتِ آرامش و قرارگاهِ انسان. حافظ می‌فرماید اگر خداوند این استمداد را برای رهایی انسان از تاریکی شب یا همان چاه ذهن قبول نکند  پس انسان چه چاره دیگری میتواند بیندیشد ؟ و بنظر میرسد 
پاسخ این سوال نیز همان هیچ باشد . حافظا خلد برین خانه موروث من است  اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم  حافظ میفرماید این وادیِ امن یا بهشت برین که ذکرِ آن در بیتِ قبل رفت خانه موروثی  انسان است ، خلدِ برینِ حافظ تفاوت اساسی با بهشتِ موعود با توصیف های هماهنگ با ذهن و رویاهای انسان داشته و حافظ  زمانی به امنیتِ مورد نظر دست خواهد یافت که بطورِ کامل با اصل خدایی خود به وحدت رسیده و یکی شود یا بقولِ مولانا  آن یک لا پیراهن نازک نیز از میان برداشته شود ، حافظ و عرفایِ بزرگ این یگانگی را خلد برین و بهشت جاودان می دانند و خانه ابدی، پس چرا باید در این منزلِ ویرانه یا چاهِ ذهن بنشینند؟ آقای سید علی ساقیِ بزرگوار به زیبایی تفاوت منزل که  استراحتگاهی ست موقت  برای ادامه سفر  با خانه که اقامتگاه  دایمی انسان است را توضیح داده اند که جای سپاس فراوان دارد .  
user_image
اسماء
۱۴۰۰/۱۰/۰۴ - ۱۵:۲۵:۱۵
حافظا خلد برین خانه‌ی موروث من است.   اندر این منزل ویرانه نشیمن چه‌کنم...      
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۴/۱۲ - ۲۱:۳۶:۴۰
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
مبتدی۷۶
۱۴۰۱/۰۸/۱۰ - ۱۱:۱۷:۴۵
درود و صد درود بر علی ساقی ... هر کجا هست خدایا بسلامت دارش... 
user_image
گلی آریان
۱۴۰۲/۰۸/۰۳ - ۱۳:۳۶:۵۷
من برای اینکه بدونم به شخص مورد نظرم خواهم رسید یا نه تفال زدم و این غزل آمد، با توجه به توضیح عزیزان پس یا من قرار هست بمیرم یا اون شخص 🙁
user_image
وکیل
۱۴۰۳/۰۲/۰۶ - ۲۳:۴۱:۵۸
بنام حضرت دوست  ضمن تشکر از تفسیر و معانی همه دوستان  به نظر حقیر این غزل اوج نیازمندی انسان به خالق و حوادثی که از ابتدای خلقت بمنظور  کمک به انسان اتفاق افتاده به رشته تحریر درآمده