
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۷۳
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم
علم عشق تو بر بام سماوات بریم
خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
فتنه میبارد از این سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
تصاویر و صوت










نظرات
حمیدرضا
فاطمه سادات خواجه الدین
فاطمه سادات خواجه الدین
مجید همراه
پندار
سیدعلی ساقی
فاضل
مجید غلامی
مجید غلامی
مفید
میر ذبیح الله تاتار
سینا
nabavar
سـینا -----
پاسخ دادن همیشه حاضر است! ( نامم را از این به بعد به این شکل ثبت میکنم ) بگذارید این طوری استدلال کنم: 1- شک نیست که آیین مهرپرستی در تاریخ به فراموشی سپرده نشده بود و به جز این که ردپایش در آثار بزرگان ما ( از جمله عطار) جالب توجه است، این آیین در آن زمان هم زنده بوده 2- و همین طور این که واژه خورآباد در مورد خود مهرابه ها به کار برده میشده ( شبیه ترکیب خراسان) 3- حافظ حداقل در 3 مورد اشاره روشن به این آیین دارد: «ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر - سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه» که در این بیت چاک زدن شعار سیاه که رنگ ناپاکی محسوب میشده در کنار نام مهر مضمون اشاره را روشن میکند یا« از آن زمان که بر این آستان نهادم روی -فراز مسند خورشید تکیه گاه منست»لازمست در این بیت دقیقتر شویم. مقام «خورشید» درجه ششم از درجات هفت گانه رسیدن به مهر در این آیین است. برای اطلاعات بیشتر: پیوند به وبگاه بیرونی/3- در یک بیت هم به زیبایی:بند برقع بگشا ای مه خورشید کلاه - تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنمکه میتواند توصیف نگاره ای از میترا باشد با زلف بلند و هاله خورشید دور سر.3- به حاشیه های غزل 10 حافظ بنگرید: امین کیخا نوشته:خرابات از خوراباد یعنی انجا که به نور خور یا خورشید اباد است امده و به خراب وخربان عربی پیوندی ندارد - به جز سخنان ایشان که ریشه شناسیشان همیشه برایم جالب بود آقای هاشم رضی که پژوهشگری مطرح در حوزه زردشت و میتراییسم و .. است هم باید در این باره حرف برای گفتن داشته باشد. 4- نظرم این نیست که حافظ تماما پیرو این آیین بوده بلکه همان طور که گوشه ای از حقیقت را در اسلام و قرآن یافته گوشه ای را هم نزد زردشتیان و ... پیدا کرده. 5- «خرابات» اگر از خراب به معنی مست بیاید آمدنش با «ات» ترکیب عجیبیست. (برای اسم مکان عربی که چنین چیزی نمیشود اسم مکان در فارسی هم با این پسوند ندیده ام) هرچند که این جا نیازمند نظر متخصص هستیم.
nabavar
تماشاگه راز
در سکوت
بابک بامداد مهر
برگ بی برگی
پاسخ و چارهٔ کار آسان است، پیروی از پیر و رندِ قلندری چون حافظ ضروری ست که از او راه را بپرسد، تا مگر با پی بردن به مهمات و آموزشهایِ مهمی که از او فرا می گیرد به سر منزل مقصود رسیده و از سرگردانی رهایی یابد. مولانا نیز به چنین مضمونی در مثنوی پرداخته است؛ همچو قومِ موسی اندر حَرِّ تیه مانده ای بر جای چل سال ای سفیه می روی هر روز تا شب هروله خویش می بینی در اول مرحله نگذری زین بُعدِ سیصد ساله تو تا که داری عشقِ آن گوساله تو حافظ آبِ رُخِ خود بر درِ هر سِفله مریز حاجت آن به که بَرِ قاضیِ حاجات بریم آبِ رُخ می تواند همان آبرو باشد اما گویی در اینجا معنایِ دیگرِ موردِ نظر آبِ حیاتی ست که با سعی و کوشش و لطفِ خداوند بر رخسارِ رندانِ قلندر جلوه می کند ، پس او که پیش از این نیز سروده است "حدیثِ جان مگو با نقشِ دیوار" اکنون هم که می بیند دَمِ گرمش بر آهنِ سردِ بسیاری کارگر نمی افتد و صوفیان همچنان خرقهٔ باورها و شطح و طامات را رها نکرده و زاهدان هم زیرِ سقفِ مقرنس دلخوش به گلستانِ ذهنیِ خود بوده و آهنگِ خراباتِ نمی کنند به خود بانگ می زند تا آبِ زندگی را که با جهد و کوشش بدست آورده است بر درِ خانقاه و مسجد و تقاضا از سِفلگان برای حضور در خرابات بیهوده تلف نکند و آن بهتر که این حاجت و تقاضایِ خود را نیز بر درِ آن قاضی الحاجات و سلطانی که حاجاتِ خلق را اجابت می کند ببرد، یعنی کارِ هدایتِ خلق را به خداوند واگذارد تا اگر صلاح بداند خود، آنان را به خرابات رهنمون گردد، و باز هم بفرموده مولانا؛ تا کنی مر غیر را حبر و سَنی خویش را بدخو و خالی می کنی