
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۷۴
۱
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
۲
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
۳
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
۴
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
۵
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
۶
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
۷
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
۸
سخندانیّ و خوشخوانی نمیورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
تصاویر و صوت









نظرات
بهزاد علوی (باب)
پاسخ: با تشکر از شما، در مصرع مورد اشاره «کن» با «کان» جایگزین شد.
فضل الله شهیدی
سعید رسولی
پاسخ: با تشکر از حساسیت شما نسبت به رسمالخط، به نظرم پیشنهاد شما مطابق سلیقهٔ خاص شماست و نه استانداردها یا سلایق رایجتر. کلماتی که پیشنهاد دادهاید جدا نوشته شوند رایج آن است که سر هم نوشته شوند.
سعید رسولی
pj
پاسخ: در بعضی نسخ گویا «بر او» آمده، اما نقل تصحیح قزوینی همین است و «به هم» در اینجا به معنی «با هم» است.
مجید
پاسخ: با تشکر، متن تصحیح قزوینی «به هم تازیم» است و در حاشیه «بر او تازیم» و «به هم سازیم» را به عنوان بدل ذکر کرده. تغییری داده نشد.
علی شهریاری
محمد شاهسواری
محمد شاهسواری
قربانخانی
بهنام
مهشید
دکتر ترابی
شهرام عجمی
مرتضی
روفیا
مهندس بیات
ناشناس
بهرام مشهور
ایزدجو
ناشناس
حسین
سیدعلی ساقی
پاسخِ محکم ودندان شکن برای کسانیست که حافظ رامتهّم به جبری گری می کنند. مفاهیمِ این غزل اختیار گرایانه بودنِ حافظ رااثبات می کند. درحقیقت حافظ رانمی توان به موضوعِ خاصی متهّم ساخت.اوفرزانه ای آزاداندیش ومجموعه ای از اضداداست وفراترازمذاهب ومرزها می اندیشد."گل برافشاندن" : گلریـزان ، بر سر کسی گل ریختن،"می در ساغر انداختن" : شراب در جام ریختن ، "اقدام به بـاده نـوشی کردن""گل برافشانیم" و "می در ساغر اندازیم" ، هر دو نشانهی شادی و شادمانی کردن است.«فـلـک را سقـف بـشـکافـیـم» به هرآدمی امید وانرژی می دهد تاآغازی دوباره داشته باشد. در نظرگاهِ شاعر،ایستایی معنایی ندارد وهرپایانی سرآغازی دوباره است.«طرحی نودراندازیم»اراده یِ آدمی رابه خلّاقیت وابتکار تشویق می کندوروح وروانش راپویامی نماید.بـیـا شادمان باشیم و جشنی برپـا نماییم ،گلریزان کنیم و به بـاده نـوشی بـپـردازیـم. و هرگز تسلیم نشوییم مامی توانیم حتّاسقفِ آسمـان را بشکافیم و شـالـوده و اساسی تـازه بـنـا نهیم.حافظ خاطرنشان می سازدکه انسان نـیـرویِ شگفت انگیزِ عظیم و نهفتهای دارد که میتـوانـد کارهای عجیب و غریب انجام دهد،تـا آنجا که میخواهد دست به آفریـنـشِ عالمی و آدمی دیگر بزند :آدمی در عالم خاکی نمیآید به دستعالمی دیگر بباید ساخت و ز نـو آدمیاگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریـزدمن و ساقی به هم سـازیم و بنیادش بر اندازیم"به هم ساختن" : متّحد شدندرادامه یِ بیتِ قبلی باهمان شورِ حماسی می فرماید : چنانچه غـم واندوهِ دنیا، لشکری فراهم کرده، وقصدِجانِ عاشقان را بکند،،هیچ جای نگرانی نیست، من با کمک ومددِ ساقی،ریشه واساسِ غم واندوه را ازبین خواهیم برد.ساقی سلاحی در دست دارد که غم رادرزیرِخاک مدفون می سازد.ساقیابرخیز ودرده جام راخاک برسرکن غمِ ایّام راشرابِ ارغوانی را گلاب اندر قـدح ریـزیـمنسیم عطر گردان راشکر درمجمرانـدازیـم"ارغـوانی" : به رنگ ارغوان ، سرخِ پـر رنـگ ، آتشگون"قـدح" : جام بزرگ شراببادرنظرداشتِ اینکه درقدیم برایِ معطّرساختنِ شراب،گلاب اضافه می کردند،می فرماید:شرابِ ارغوانی را با افزودنِ گلاب،غنی سازی می کنیم تاکیفیّتش افزون ترگردد.برای آن که شراب فراوان بـنـوشیم و به دردِ سرِ آن دچار نـشویم ، آن را با گلاب آمیخته میکنیم."مـِجـمـَر" : مـنـقـل ، آتـشـدان ، بخشِ پایین عطرگردان که آتش در آن قرارمی گیرد."عطر گردان" : بـخـوردان ، وسیلهای که در آن آتش میافروختند بعد عـود ، اسفند و ... میریختند و میگرداندند تا دود خوشبـوی آن در فضا پخش شـود."شکر در مجمر انداختن" بـه ایـن منظور است که بـوی عـود ماندگار شود.همچنین در مجمری که نسیمِ خوش می پراکند، شکر میریـزیم تا بکاممان شیرین ترگردد.شکر ریختن به مجمر وگلاب ریختن به شراب، به عبارتی دیگر معنایِ دیگری نیز دارند:دربسیاری ازشهرها رسم براین است که وقتی کسی کاسه ای غذا به عنوانِ هدیه یانذری به کسی می دهد، اونیز متقابلاً هنگامِ برگرداندنِ ظرفِ غذا،آن راپر ازشیرینی وشکر ونبات وگلاب می کند.ازاین نظرگاه می فرماید:به حرمتِ سرمستی و شوری که شرابِ ارغوانی به ما بخشیده ، قدحِ خالیاش را از گلابِ خوشبو پرمی کنیم و در مجمرِ نسیمِ عطرگردان، به پاداش اینکه بـویِ خوش گل رایگان به همه جا می پراکنده شکر مینهیـم.چنگ بنواز وبساز ارَ نبود عودچه باک؟آتشم عشق ودلم عود وتنم مجمر گیرچودردستست رودی خوش بزن مطرب سُرودی خوشکه دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم"رود": نهرِبسیاربزرگکهپسازسیردرخشکیداخلدریاشود، زه، زهکمانحلاجی، تار ورشته یِساز، سازو آواز, فرزند، پسریادختر باتوّجه به مهارتِ فوق العاده یِ شاعر درایجاد ابهام وایهام،تقریباً تمام معناها موردِ نظرشاعربوده وبامفهومِ بیت سازگاری دارند."خوش" : خوش دست و خوش صدا"مـُطـرب" : نـوازنـده"سـُرود" : آواز ، تـرانـه ، آهنگ"دست افشان" : دست زدن و شادی کردن ، رقصیدن با حرکات دست"غـزل خوانـدن" : شعر خواندن ، آواز خواندن"پـا کـوبـان" : رقصیدن"سـر انداختـن": 1- حرکت دادن سر در حال رقص. 2- ازشدّتِ مستی نتوان سر را کنترل کرد و سر دائـماً به چپ وراست و پایین بیفتد. 3- سر به پای کسی انداختن کنایه از : سرباختن و جانفشانی کردن است.ای نـوازنـده ! حال که فرصتی این چنین دست داده، و ساز خوش دست و خوش صدایی در دست داری ویادرکنارِ رودخانه ای باصفا هستیم،ویاحال که شاهد ونگاری زیباروی مصاحبت داریم، آهنگی شاد و زیبا بـنـواز تا با آن برقصیم و شادی کنیم و در حال رقص وپایکوبی ازشدتِ شادمانی ومستی سرمان را در راه معشوق بـبـازیـم....شاعر دراین بیت کلماتی را که با موسیقی خویشاوندی دارندرا به صورت یکجا به کار گرفته و 9 کلمه: (رود، خوش، بزن، مطرب، سرود، دست افشان، غزل خوانی، پاکوبان، سرانداز) را که در عالمِ موسیقی قرابتِ معنایی دارند، پشت سرهم ردیف کرده که شاهکاری ادبی وبی نظیر به حساب می آید.ای خوشا دولتِ آن مست که درپای حریفسرودستار نداندکه کدام اندازدصبا ! خاک وجود ما بـدان عالی جناب اندازبـُوَد کآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم"صـبـا" : بادِملایم وروح پروری که بشارت دهنده است. بعضی ها معتقدند از زیرِ عرش میوزد و از عرش(آسمان) برفرش(خاکیان) پـیـام میآورد. نسیمِ صبحگاهی ، باد خنکی که از شمالِ شرقی میوزد ، "باد صبا" در ادبیات ما جنبهیِ اساطیری پیدا کرده ، در کوی معشوق رفت آمد دارد و پیام رسانِ عاشق و معشوق است ."خـاکِ وجودِما" : منظور این است که وجودِ ما درمقابلِ وجودمعشوق بی ارزش است وهمانندِ خاک وگرد وغباراست.چون خاک را باد راحت تر را جا به جا میکند،"وجود" رابه خاک تشبیه کرده تادرخواستی که دارد{انداختنِ خاکِ وجود برآستانِ بارگاهِ جانان} امکانپذیرترگردد."جـنـاب" : پـیـشـگـاه ، درگـاهممکن است منظورشاعر از "خاکِ وجودِ ما" ازتبدیل به خاک شدنِ بدن پس از مرگ باشد،درآنصورت میخواهد بـگـویـد : ما که وقتی زنـده بـودیـم به وصال نـرسیـدیم لا اقل پس از مرگ، خاک ما را به کوی معشوق بـرسـان تابهره مندگردیم."بـُـوَد" : بـاشـد ، به ایـن امـیـد"شاه خوبان" : سلطانِ زیـبـارویـان، معشوق"مـَنـظـَر" : دو معنی دارد : 1- اسم مکان است به معنی محلِّ نگاه کردن ، پـنـجـره ، روزنه . 2- استعاره از : "چـهره" و ظاهر شخص ،1- :به این امید که بتوانیم از پنجرهی آن بارگاه بلند مرتبه معشوق را تماشا کنیم.2- : به این امید که بـتـوانـیم در آن بارگاهِ بلند مرتبه ، چهرهیِ زیبایِ معشوق را ببینیم.3- : به این امید که بـتـوانـیـم در آن بـارگاه بلند مرتـبـه نـظـر معشوق را به سوی خود جلب کنیم.حافظ چوره به کنگره یِ کاخ وصل نیستباخاکِ آستانه یِ این دربسربریمیکی از عقل میلافـد ، یکی طامات میبافـدبیا ! کاین داوری ها را به پیش داور انـدازیـم"می لافـد" : لاف می زند ، ادّعـای بیجا و بـیـهـوده می کند."طـامـات" : ادّعایِ مقام و مرتبهی عشق و عرفان کردن که معمولن یاوه سرایست. سخنانِ گزافه با ادّعایِ کرامت و فضل و خودنمایی بر زبان راندن، حرف های دروغین وبی اساس سرِ هم کردن ، بیانِ تـوهـّمـات ، خیال بافی و....."داوری" : قـضـاوت کردن ، تشخیص حق از باطل"داور" : قاضی ، منظور خـداوند تعالی است.زمانه یِ شاعر زمانه ایست که هرکس متناسب بامنافعِ خویش ادّعایی مطرح می کندوجالب اینکه همه اصراردارندکه درست می گویند.یکی ادّعـایِ عقل و تفکّر دارد و یکی ادّعایِ دروغِ کرامت دارد.... بیـا تا تشخیص و قضـاوت آن را بر عـهـدهیِ خداوند بـگـذاریم که او بهترین قاضی است و از حقیقت و اسرارِ همگان آگاه است.جنگِ هفتادوملّت همه راعذربنهچون ندیدندحقیقت رهِ افسانه زدندبهشتِ عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانهکه از پایِ خُمات یکسر به حوضِ کوثراندازیم"بهشتِ عـدْن" :قصری در بهشت که از لـؤلـؤ ساخته شـده است، جایـگاهِ مـقـرّبـان حق تعالی در بهشت،بهترین نقطه ی بهشت"مـیـخـانـه" : در اصـطـلاح عـرفـا جایی ست که مستانه و عاشقانه، معشوقِ ازلی را ستـایـش و پـرستـش کـنـنـد.مـیـکده ای که "حـافــظ" بنا نهاده، از بهشتِ عدن هم بـهـتـر است و شـرابی که در آنجـا یافت می شود در کـوثـر هم پـیـدا نمیشود :اگـر آرزویِ بهشتِ عدن را میکنی با ما به میخانهیِ عشق بـیا،(تابصورت نقدی نه وعده ای) از کنارِ خمخانهیِ معرفت، تـو را بی واسطه وبی هیچ شرط وشروطی، یکراست به چشمهیِ کـوثـربرسانیم.شرابی که ازکوثرِ بهشت گواراتر است. طعنه ایست به کسانی که خدارا به خاطر رفتن به بهشت پرستش می کنند.بـیـا ای شیـخ و از خـمـخانهی مـاشرابی خور که در کـوثـر نـبـاشـد."حوض کـوثـر" : چشمهای است در بهشت. اهل تسنّن ساقیِ کـوثـر را اوّل ابـوبـکر ، دوم عـمـر ، سـوم عثمان و چهارم علی (ع) میدانند ، امـّا شیعیان تنها حضرت عـلـی (ع) را ساقیِ کـوثـر میدانند.سخندانی و خوشخوانی نمیورزند در شیرازبیا حـافــظ ! که تا خود را به مُلکی دیگر اندازیم"ورزیدن" : "پـرداختـن" و "تـوّجـه کردن" است.زمانِ سرایشِ غزل،گویا زمانی بوده که بنابه شرایطی،ارزشی به شعر وادب وآوازخوانی قائل نبودند.اوضاعِ زمانه خوشایندِطبعِ شاعر نبوده و دلگیرانه می فرماید:در شـیـراز به شعر و شاعـری و آواز خوانی تـوجـّهی نـدارند ، ای حـافــظ بـیـا تـا به شهر دیـگـری بـرویـم.ضمنِ آنکه حافظ بنابه روایاتِ فراوان خوش صدا وخوش آوازنیزبوده است.:دلم از پـرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست تـا بـه قـول و غـزلـش ساز و نـوایی بـکنیم.غزل سراییِ ناهیدصرفه ای نبرددرآن مقام که حافظ برآورد آواز
مسعود
کیانوش
محمود حسین پوری
میر ذبیح الله تاتار
سعید ا...ی
بهنام
بهنام
نادر..
علی
دکتر محمد ادیب نیا
یکی (ودیگر هیچ)
ناصر
ما را همه شب نمی برد خواب
یکی (ودیگر هیچ)
ما را همه شب نمی برد خواب
یکی (ودیگر هیچ)
صنوبر
عبدالعزیز میرخزیمه
سیاوش
پارسا
محمد
باربد
علی رضا وحدتی نژاد
۸
فرهاد
مبتدی۷۶
مبتدی۷۶
روزا
شعردوست
برگ بی برگی
عبدالمحمد حسین یار باقریان قومی
م ر ن
مهرداد
ebrahim nikkhah
در سکوت
محسن قنادی عرب
فرهود
پوریا سجادی
مجید کاظم زاده