حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۳۷۴

۱

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

۲

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

۳

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم

۴

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش

که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم

۵

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز

بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم

۶

یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد

بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

۷

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه

که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

۸

سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 388
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 141
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 184
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 177
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 256
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۲۶۸
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۳۳
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۸۲۹
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۱۹
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
فاطمه زندی :
محسن لیله‌کوهی :
سارنگ صیرفیان :
محمد خزائی :
عندلیب :
محمدرضا مومن نژاد :
افسر آریا :
شاپرک شیرازی :
محمدرضاکاکائی :

نظرات

user_image
بهزاد علوی (باب)
۱۳۸۷/۰۱/۲۴ - ۲۳:۲۴:۳۹
بود کبان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیVerse needs to be corrected. Sorry I onloy have an English Keyboard
پاسخ: با تشکر از شما، در مصرع مورد اشاره «کن» با «کان» جایگزین شد.
user_image
فضل الله شهیدی
۱۳۸۷/۰۱/۲۹ - ۰۸:۳۲:۲۲
بنام خدادر نظر نخست این ابیا ت بویژه بیت اول( وچند بیت دیگر)عجیب ودور از واقعیت به نظر میرسد اما اهل معرفت میدانند که مقصود حافظ این نیست که واقعا سقف آسمان یا فلک از نظر فیزیکی شکافته وخراب شود وآسمان یا فلک دیگر با طرحی نو برپا گرددحقیقت اینست که ماتصوراتی قالبی مطابق نفسانیات وشخصیت اجتماعی خود از کل جهان پیدا کرده ایم اگرقالبهای ذهنی تغییر کند یا محو شود کانه اساس جهان ذهنی ما در هم میریزدوقتیکه عرفا از من حقیرخود عدول میکنند واز نگاه اسارت بار آن آزاد میگردند وباصطلاح رمزی خود مست میشوند حالتی نو وبه تبع آن جهانی نو را احساس میکنند که بسیار با شکوه است وبه منزله آنست که طرحی جدید درآسمان وزمین ایجاد شده باشد وگفته شده این حالت هرگز خیا ل و توهم نیستحقیقی وجد یست بلکه این حالات مزمن وعادتی وتصوراتی که فعلا از جهان داریم غبار آلود وغیر واقعی استسخن مهمی منسوب به حضرت علی داریم که انسان این جرم صغیر نیست وعالم اکبردر او پیچیده شده است (اتزعم انک جرم صغیر وفیک انطوی عالم الاکبر) اگر این وجود حقیقی ظهور کند وافکار وپندار های کاذب و شرطی شده بر طرف شود آن حالتی که عرفا مستیش نامیده اند ظهور میکند واین قطره هستی با دریای هستی در می آمیزد آنگاه به تمثیل میتوان گفت سقف فلک شکافته میشود وطرحی نو در انداخته میشودانسانهائی که در قفس منیت گرفتار شده اند یکی از عقل میلافد ویکی با ادعای کرامت بیهوده گوئی میکند و..ولی داوری بین اینها با داور عالم هستی است.(با توجه به بیت 6)وکسیکه شراب حقیقت بنوشد کانه از اینجا به حوض کوثر در بهشت انداخته میشود(بیت7)وقتی اهل معرفت اینگونه سخنان رادر جمع مطرح میکنند دیگران نمیدانند ومقصود را نمی یابند پس این سخنان رابه جای دیگروپیش اهلش باید برد(بیت 8) بلی اگر کسی شخصا تجربه ودریافتی ولوکوچک از این مسائل نداشته باشد به نظرش غیر واقعی میرسد اما به قول غزالی باید گمان خوب به آنها برداین بود توضیحی هرچند نا کافی در باره چند بیت این غزل
user_image
سعید رسولی
۱۳۸۸/۰۹/۰۳ - ۱۳:۳۰:۵۳
«شکر» در بیت دوم بهتر است «شِکَر» نوشته شود.بیت ششم «کاین» فکر می‌کنم بهتر است «کین» نوشته شود.«میخانه» در بیت هفتم بهتر است جدا نوشته شود: می‌خانه.همینطور در بیت آخر: «سخندانی و خوشخوانی» -> «سخندانیّ و خوشخوانی» (با تشدید بر روی حرف آخر سخن‌دانی که برای صحت وزن لازم است)
پاسخ: با تشکر از حساسیت شما نسبت به رسم‌الخط، به نظرم پیشنهاد شما مطابق سلیقهٔ خاص شماست و نه استانداردها یا سلایق رایج‌تر. کلماتی که پیشنهاد داده‌اید جدا نوشته شوند رایج آن است که سر هم نوشته شوند.
user_image
سعید رسولی
۱۳۸۸/۰۹/۰۳ - ۱۳:۳۳:۴۵
تصحیح:«سخندانی و خوشخوانی» -> «سخن‌دانیّ و خوش‌خوانی»
user_image
pj
۱۳۸۹/۰۷/۱۳ - ۱۱:۰۰:۰۲
من و ساقی بدو تازیم نه به هم!
پاسخ: در بعضی نسخ گویا «بر او» آمده، اما نقل تصحیح قزوینی همین است و «به هم» در اینجا به معنی «با هم» است.
user_image
مجید
۱۳۸۹/۰۹/۰۹ - ۲۳:۴۹:۳۷
سلام با تشکر از زحمات شما فکر میکنم بیت دوم مصرع دوم من و ساقی بهم سازیم صحیح است
پاسخ: با تشکر، متن تصحیح قزوینی «به هم تازیم» است و در حاشیه «بر او تازیم» و «به هم سازیم» را به عنوان بدل ذکر کرده. تغییری داده نشد.
user_image
علی شهریاری
۱۳۸۹/۰۹/۲۶ - ۱۱:۲۵:۴۵
بیت دوم این شهر حماسی ترین شعر حافظ به حساب می آید.
user_image
محمد شاهسواری
۱۳۹۰/۰۹/۱۱ - ۰۹:۳۸:۰۱
بهتر است در مصراع دوم بیت دوم بجای تازیم سازیم قرار دهیم تا به معنای تلاقی حافظ با ساقی برای افزیش قدرت به منظور ایجاد یک طرح جدید به مفهوم بیت اول باشد.
user_image
محمد شاهسواری
۱۳۹۰/۰۹/۱۱ - ۰۹:۴۷:۳۵
بهتر است در مصراع دوم بیت دوم به جای تازیم سازیم درمعنای تلاقی قدرت حافظ با ساقی برای ایجاد یک طرح نو به مفهوم بیت اول قرار دهیم.
user_image
قربانخانی
۱۳۹۱/۰۹/۰۱ - ۰۱:۵۴:۵۶
با سلامبه نظرم اگر توضیحات تکمیلی یا تفسیر از ایرادهای رسم الخط و غیره جدا باشند بهتر است. زیرا در این صورت خواننده میداند به کدام بخش مراجعه کرده است. ضمنا در مورد تفسیر بهتر است الزاما منابع ذکر شوند تا مستند باشند.
user_image
بهنام
۱۳۹۱/۱۱/۰۳ - ۲۳:۰۶:۳۸
"که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم."ممنون میشم اگر کسی این جمله رو معنی کرد.
user_image
مهشید
۱۳۹۱/۱۲/۲۳ - ۰۹:۰۵:۳۴
به گمان من باید این غزل را درست برابر آنچه در متن آن آمده فهمیدشکافتن آسمان هیچ معنای استعاره ای نمی تواند داشته باشد مگر این که نشان دهنده ی رندی حافظ با خدای خویش باشد و آوردن میخوارگی با شکافتن آشمان این قصد را به خوبی نشان می دهد که حافظ حالا رودروی خدای خویش می ایستد (خدایی که ده بار گفته آسمانی آفریدیم که هیچ شکافی در آن نیست!) که حالا حافظ میخواهد از بنیاد طرح این جهان را به گونه ای دگرگون کند و بر هم بریزد و در این طرح میخوارگی پسندیده باشد و سرکوب نشود
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۲/۱۲/۰۴ - ۱۶:۰۵:۳۶
برای برانداختن بنیاد کسی به هم ساختن ( دست کم در زبان امروز) مناسب تر می نماید. و اما در بیت هفتم این کمترین مصراع دوم را به این صورت نیز دیده است: که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم در اینکه مراد شاعر از شکافتن سقف فلک چه بوده است، به یاد بداریم حافظ ازاین گونه خالی بندی ها !! زیاد داشته است!!بعد زاین نور به آفاق دهم از دل خویش و من نه آنم که زبونی کشم از دور فلک و.... ( گستاخی مرا از این شوخی خواجه خواهد بخشود شما نیز ببخشایید) .
user_image
شهرام عجمی
۱۳۹۳/۰۱/۰۵ - ۱۷:۱۸:۴۱
باسلام.شایدنظرم بخاطراینکه سال چاپ کتاب یادم نیایدبی ارزش باشد .اما در دیوانی که سال 65به من هدیه شده بودوچاپ دهلی بود .من وساقی بهم سازیم بود..واصطلاحا هرجأازتازییدن استفاده شده مفهوم یورش بردن بوده پس نمیشودگفت.من وساقی بهم تازیم.
user_image
مرتضی
۱۳۹۳/۱۱/۱۴ - ۱۱:۱۵:۲۰
من و ساقی باهم یورش می بریم و بنیادش را بر می اندازیم.
user_image
روفیا
۱۳۹۳/۱۱/۲۰ - ۱۱:۲۵:۳۲
بهنام گرامییعنی اگر بهشت جاویدان را میخواهی که نه اغازی دارد نه پایان یعنی لازم نیست بمیری تا به ان جا روی و همین حالا می توانی درکش کنی با ما به میخانه بیا . میخانه جاییست که در ان تو از عالم باخودی به عالم بی خودی وارد می شوی . جاییکه در ان هویت تو بسته به افکار و اعتقادات و شغل و وضعیت تحصیلی تو نیست . جاییکه تو در ان دیوار های ماهیت را بشکنی و وجود محض لایتناهی را احساس کنی . جاییکه بفهمی همه انسانها وجود های محضی هستند که بدلایلی زندانی شرایط و افکار و کلیشه شده اند .جایی که در ان تو به هیچکس به دیده حقارت ننگری .اینجا حافظ تو را بیکباره به حوض کوثر که نماد خیر کثیر است می اندازد .چون بعد از درک این حقیقت تو به مقام عشق میرسی و یاد می گیری که هر وجودی لایق دوست داشتن است .خشم . کینه . حسد . نفرت . تعصب بیکباره جای خود را به عشق میدهد که هر تشنه ای را سیراب می کند .چون ما تشنه معرفت هستیم و این ان معرفتی است که باید بنوشیم .
user_image
مهندس بیات
۱۳۹۳/۱۲/۰۶ - ۰۱:۰۸:۵۱
سلام بهنام گرامی:“که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم.”به نظر می رسد اشاره به سوره کوثر وحدیث پیامبر (ص) در خصوص حضرت فاطمه (کوثر) داشته باشد. پای خم یعنی اسلام وعشق به خدا واهل بیت طاهرین (ع) که عاقبت به خیری وحوض موثر را را در قیامت به دنبال دارد.موفق باشید
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۶/۰۷ - ۰۰:۳۳:۴۵
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
user_image
بهرام مشهور
۱۳۹۴/۰۷/۰۴ - ۰۵:۲۷:۵۵
در اکثر منابع شعری " من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم " آمده و دوستان زیادی هم به تصحیح این بیت در اینجا تأکید داشته اند ولی گویا قرار است در اینجا مرحوم حافظ و ساقی را به یکدیگر بتازانند ! که نوشته اند " من و ساقی به هم تازیم و ..دیگر اینکه " که از پای خمت روزی به حوض ... " غلط است و درست آن این است : که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم
user_image
ایزدجو
۱۳۹۴/۰۷/۰۴ - ۰۵:۵۳:۳۲
جناب بهرام مشهورنظر من را هم بخوانید شاید موافق شوید با : به هم تازیم در فارسی به و با به هم تبدیل میشوندچنانکه به هم سازیم یعنی با هم سازش میکنیم {با هم میسازیم } پس میتوان گفت که به هم تازیم هم یعنی با هم میتازیمدر ضمن اگر به هم سازیم را قبول کنیم به نظر میرسد که من و ساقی قبلاً با هم سازش نداشته ایم و یا مخالف هم بوده ایم ولی چون غم آمد باهم آشتی میکنیم و باهم خواهیم ساخت تا بنیادش را بر اندازیم با حترام
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۲۸ - ۲۳:۱۵:۰۶
صبا خاک وجود ما بدان عالیجناب انداز/بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم.... یا صاحب الزمان مهدی.
user_image
حسین
۱۳۹۵/۰۱/۱۵ - ۱۷:۰۵:۳۵
با سلام و عرض ادب, من نیز با نظر دوستان مجید, محمد شاهسواری, و شهرام عجمی بیشتر موافقم که "من و ساقی به هم سازیم" صحیح است نه "من و ساقی بر او تازیم" و به خصوص نه "من و ساقی به هم تازیم." من نمیدانم مرحوم علامه قزوینی به چه دلیل "تازیم" را به "سازیم" ترجیح داده است. ولی به نظرم میرسد که سازش حافظ با ساقی, که خود به خود بر اندازی بنیاد غم را در بردارد, بیشتر با سلیقه وی, و با مهارت های ساقی, تناسب داشته باشد تا تاخت و تاز!در ضمن توجه دوستان مهندس بیات و رضا همائی را به این گفته مشهور جلب میکنم: "خدایا تو آنی که تانی تپانی جهانی ته استکانی به آنی." این دوستان برای تبلیغات دینی حتی علایق دینی حافظ را نیز, که حد اقل در دورانی از عمر وی برایش مهم بوده است, با این اظهار نظرات به سخره میگیرند.
user_image
سیدعلی ساقی
۱۳۹۵/۰۸/۲۴ - ۱۲:۵۱:۱۱
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمفلک را سقف بشکافیم طرحی نو در اندازیمایـن غزل
پاسخِ محکم ودندان شکن برای کسانیست که حافظ رامتهّم به جبری گری می کنند. مفاهیمِ این غزل اختیار گرایانه بودنِ حافظ رااثبات می کند. درحقیقت حافظ رانمی توان به موضوعِ خاصی متهّم ساخت.اوفرزانه ای آزاداندیش ومجموعه ای از اضداداست وفراترازمذاهب ومرزها می اندیشد."گل برافشاندن" : گلریـزان ، بر سر کسی گل ریختن،"می در ساغر انداختن" : شراب در جام ریختن ، "اقدام به بـاده نـوشی کردن""گل برافشانیم" و "می در ساغر اندازیم" ، هر دو نشانه‌ی شادی و شادمانی کردن است.«فـلـک را سقـف بـشـکافـیـم» به هرآدمی امید وانرژی می دهد تاآغازی دوباره داشته باشد. در نظرگاهِ شاعر،ایستایی معنایی ندارد وهرپایانی سرآغازی دوباره است.«طرحی نودراندازیم»اراده یِ آدمی رابه خلّاقیت وابتکار تشویق می کندوروح وروانش راپویامی نماید.بـیـا شادمان باشیم و جشنی برپـا نماییم ،گلریزان کنیم و به بـاده نـوشی بـپـردازیـم. و هرگز تسلیم نشوییم مامی توانیم حتّاسقفِ آسمـان را بشکافیم و شـالـوده‌ و اساسی تـازه بـنـا نهیم.حافظ خاطرنشان می سازدکه انسان نـیـرویِ شگفت انگیزِ عظیم و نهفته‌ای دارد که می‌تـوانـد کارهای عجیب و غریب انجام دهد،تـا آنجا که می‌خواهد دست به آفریـنـشِ عالمی و آدمی دیگر بزند :آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دستعالمی دیگر بباید ساخت و ز نـو آدمیاگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریـزدمن و ساقی به هم سـازیم و بنیادش بر اندازیم"به هم ساختن" : متّحد شدندرادامه یِ بیتِ قبلی باهمان شورِ حماسی می فرماید : چنانچه غـم واندوهِ دنیا، لشکری فراهم کرده، وقصدِجانِ عاشقان را بکند،،هیچ جای نگرانی نیست، من با کمک ومددِ ساقی،ریشه واساسِ غم واندوه را ازبین خواهیم برد.ساقی سلاحی در دست دارد که غم رادرزیرِخاک مدفون می سازد.ساقیابرخیز ودرده جام راخاک برسرکن غمِ ایّام راشرابِ ارغوانی را گلاب اندر قـدح ریـزیـمنسیم عطر گردان راشکر درمجمرانـدازیـم"ارغـوانی" : به رنگ ارغوان ، سرخِ پـر رنـگ ، آتشگون"قـدح" : جام بزرگ شراببادرنظرداشتِ اینکه درقدیم برایِ معطّرساختنِ شراب،گلاب اضافه می کردند،می فرماید:شرابِ ارغوانی را با افزودنِ گلاب،غنی سازی می کنیم تاکیفیّتش افزون ترگردد.برای آن که شراب فراوان بـنـوشیم و به دردِ سرِ آن دچار نـشویم ، آن را با گلاب آمیخته می‌کنیم."مـِجـمـَر" : مـنـقـل ، آتـشـدان ، بخشِ پایین عطرگردان که آتش در آن قرارمی گیرد."عطر گردان" : بـخـوردان ، وسیله‌ای که در آن آتش می‌افروختند بعد عـود ، اسفند و ... می‌ریختند و می‌گرداندند تا دود خوش‌بـوی آن در فضا پخش شـود."شکر در مجمر انداختن" بـه ایـن منظور است که بـوی عـود ماندگار شود.همچنین در مجمری که نسیمِ خوش می پراکند، شکر می‌ریـزیم تا بکاممان شیرین ترگردد.شکر ریختن به مجمر وگلاب ریختن به شراب، به عبارتی دیگر معنایِ دیگری نیز دارند:دربسیاری ازشهرها رسم براین است که وقتی کسی کاسه ای غذا به عنوانِ هدیه یانذری به کسی می دهد، اونیز متقابلاً هنگامِ برگرداندنِ ظرفِ غذا،آن راپر ازشیرینی وشکر ونبات وگلاب می کند.ازاین نظرگاه می فرماید:به حرمتِ سرمستی و شوری که شرابِ ارغوانی به ما بخشیده ، قدحِ خالی‌اش را از گلابِ خوشبو پرمی کنیم و در مجمرِ نسیمِ عطرگردان، به پاداش اینکه بـویِ خوش گل رایگان به همه جا می پراکنده شکر می‌نهیـم.چنگ بنواز وبساز ارَ نبود عودچه باک؟آتشم عشق ودلم عود وتنم مجمر گیرچودردستست رودی خوش بزن مطرب سُرودی خوشکه دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم"رود": نهرِبسیاربزرگ‌که‌پس‌ازسیردرخشکی‌داخل‌دریاشود، زه، زه‌کمان‌حلاجی، تار ورشته یِ‌ساز، سازو آواز, فرزند، پسریادختر باتوّجه به مهارتِ فوق العاده یِ شاعر درایجاد ابهام وایهام،تقریباً تمام معناها موردِ نظرشاعربوده وبامفهومِ بیت سازگاری دارند."خوش" : خوش دست و خوش صدا"مـُطـرب" : نـوازنـده"سـُرود" : آواز ، تـرانـه ، آهنگ"دست افشان" : دست زدن و شادی کردن ، رقصیدن با حرکات دست"غـزل خوانـدن" : شعر خواندن ، آواز خواندن"پـا کـوبـان" : رقصیدن"سـر انداختـن": 1- حرکت دادن سر در حال رقص. 2- ازشدّتِ مستی نتوان سر را کنترل کرد و سر دائـماً به چپ وراست و پایین بیفتد. 3- سر به پای کسی انداختن کنایه از : سرباختن و جانفشانی کردن است.ای نـوازنـده ! حال که فرصتی این چنین دست داده، و ساز خوش دست و خوش صدایی در دست داری ویادرکنارِ رودخانه ای باصفا هستیم،ویاحال که شاهد ونگاری زیباروی مصاحبت داریم، آهنگی شاد و زیبا بـنـواز تا با آن برقصیم و شادی کنیم و در حال رقص وپایکوبی ازشدتِ شادمانی ومستی سرمان را در راه معشوق بـبـازیـم....شاعر دراین بیت کلماتی را که با موسیقی خویشاوندی دارندرا به صورت یکجا به کار گرفته و 9 کلمه: (رود، خوش، بزن، مطرب، سرود، دست افشان، غزل خوانی، پاکوبان، سرانداز) را که در عالمِ موسیقی قرابتِ معنایی دارند، پشت سرهم ردیف کرده که شاهکاری ادبی وبی نظیر به حساب می آید.ای خوشا دولتِ آن مست که درپای حریفسرودستار نداندکه کدام اندازدصبا ! خاک وجود ما بـدان عالی جناب اندازبـُوَد کآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم"صـبـا" : بادِملایم وروح پروری که بشارت دهنده است. بعضی ها معتقدند از زیرِ عرش می‌وزد و از عرش(آسمان) برفرش(خاکیان) پـیـام می‌آورد. نسیمِ صبحگاهی ، باد خنکی که از شمالِ شرقی می‌وزد ، "باد صبا" در ادبیات ما جنبه‌یِ اساطیری پیدا کرده ، در کوی معشوق رفت آمد دارد و پیام رسانِ عاشق و معشوق است ."خـاکِ وجودِما" : منظور این است که وجودِ ما درمقابلِ وجودمعشوق بی ارزش است وهمانندِ خاک وگرد وغباراست.چون خاک را باد راحت تر را جا به جا می‌کند،"وجود" رابه خاک تشبیه کرده تادرخواستی که دارد{انداختنِ خاکِ وجود برآستانِ بارگاهِ جانان} امکانپذیرترگردد."جـنـاب" : پـیـشـگـاه ، درگـاهممکن است منظورشاعر از "خاکِ وجودِ ما" ازتبدیل به خاک شدنِ بدن پس از مرگ باشد،درآنصورت می‌خواهد بـگـویـد : ما که وقتی زنـده بـودیـم به وصال نـرسیـدیم لا اقل پس از مرگ، خاک ما را به کوی معشوق بـرسـان تابهره مندگردیم."بـُـوَد" : بـاشـد ، به ایـن امـیـد"شاه خوبان" : سلطانِ زیـبـارویـان، معشوق"مـَنـظـَر" : دو معنی دارد : 1- اسم مکان است به معنی محلِّ نگاه کردن ، پـنـجـره ، روزنه . 2- استعاره از : "چـهره" و ظاهر شخص ،1- :به این امید که بتوانیم از پنجره‌ی آن بارگاه بلند مرتبه معشوق را تماشا کنیم.2- : به این امید که بـتـوانـیم در آن بارگاهِ بلند مرتبه ، چهره‌یِ زیبایِ معشوق را ببینیم.3- : به این امید که بـتـوانـیـم در آن بـارگاه بلند مرتـبـه نـظـر معشوق را به سوی خود جلب کنیم.حافظ چوره به کنگره یِ کاخ وصل نیستباخاکِ آستانه یِ این دربسربریمیکی از عقل می‌لافـد ، یکی طامات می‌بافـدبیا ! کاین داوری ها را به پیش داور انـدازیـم"می لافـد" : لاف می زند ، ادّعـای بی‌جا و بـیـهـوده می کند."طـامـات" : ادّعایِ مقام و مرتبه‌ی عشق و عرفان کردن که معمولن یاوه سرایست. سخنانِ گزافه با ادّعایِ کرامت و فضل و خودنمایی بر زبان راندن، حرف های دروغین وبی اساس سرِ هم کردن ، بیانِ تـوهـّمـات ، خیال بافی و....."داوری" : قـضـاوت کردن ، تشخیص حق از باطل"داور" : قاضی ، منظور خـداوند تعالی است.زمانه یِ شاعر زمانه ایست که هرکس متناسب بامنافعِ خویش ادّعایی مطرح می کندوجالب اینکه همه اصراردارندکه درست می گویند.یکی ادّعـایِ عقل و تفکّر دارد و یکی ادّعایِ دروغِ کرامت دارد.... بیـا تا تشخیص و قضـاوت آن را بر عـهـده‌یِ خداوند بـگـذاریم که او بهترین قاضی است و از حقیقت و اسرارِ همگان آگاه است.جنگِ هفتادوملّت همه راعذربنهچون ندیدندحقیقت رهِ افسانه زدندبهشتِ عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانهکه از پایِ خُم‌ات یکسر به حوضِ کوثراندازیم"بهشتِ عـدْن" :قصری در بهشت که از لـؤلـؤ ساخته شـده است، جایـگاهِ مـقـرّبـان حق تعالی در بهشت،بهترین نقطه ی بهشت"مـیـخـانـه" : در اصـطـلاح عـرفـا جایی ست که مستانه و عاشقانه، معشوقِ ازلی را ستـایـش و پـرستـش کـنـنـد.مـیـکده ای که "حـافــظ" بنا نهاده، از بهشتِ عدن هم بـهـتـر است و شـرابی که در آنجـا یافت می شود در کـوثـر هم پـیـدا نمی‌شود :اگـر آرزویِ بهشتِ عدن را می‌کنی با ما به میخانه‌یِ عشق بـیا،(تابصورت نقدی نه وعده ای) از کنارِ خمخانه‌یِ معرفت، تـو را بی واسطه وبی هیچ شرط وشروطی، یکراست به چشمه‌یِ کـوثـربرسانیم.شرابی که ازکوثرِ بهشت گواراتر است. طعنه ایست به کسانی که خدارا به خاطر رفتن به بهشت پرستش می کنند.بـیـا ای شیـخ و از خـمـخانه‌ی مـاشرابی خور که در کـوثـر نـبـاشـد."حوض کـوثـر" : چشمه‌ای است در بهشت. اهل تسنّن ساقیِ کـوثـر را اوّل ابـوبـکر ، دوم عـمـر ، سـوم عثمان و چهارم علی (ع) می‌دانند ، امـّا شیعیان تنها حضرت عـلـی (ع) را ساقیِ کـوثـر می‌دانند.سخن‌دانی و خوش‌خوانی نمی‌ورزند در شیرازبیا حـافــظ ! که تا خود را به مُلکی دیگر اندازیم"ورزیدن" : "پـرداختـن" و "تـوّجـه کردن" است.زمانِ سرایشِ غزل،گویا زمانی بوده که بنابه شرایطی،ارزشی به شعر وادب وآوازخوانی قائل نبودند.اوضاعِ زمانه خوشایندِطبعِ شاعر نبوده و دلگیرانه می فرماید:در شـیـراز به شعر و شاعـری و آواز خوانی تـوجـّهی نـدارند ، ای حـافــظ بـیـا تـا به شهر دیـگـری بـرویـم.ضمنِ آنکه حافظ بنابه روایاتِ فراوان خوش صدا وخوش آوازنیزبوده است.:دلم از پـرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست تـا بـه قـول و غـزلـش ساز و نـوایی بـکنیم.غزل سراییِ ناهیدصرفه ای نبرددرآن مقام که حافظ برآورد آواز
user_image
مسعود
۱۳۹۵/۱۰/۱۴ - ۱۷:۵۳:۱۴
بیت یکی مونده به اخر مشکل وزنی نداره؟،اگه نداره چجوری خوانده میشه؟
user_image
کیانوش
۱۳۹۵/۱۲/۰۶ - ۱۸:۲۵:۲۰
مشکل وزن ندارد.عدن را نباید adan خواند باید adn خواند
user_image
محمود حسین پوری
۱۳۹۵/۱۲/۲۷ - ۲۰:۳۳:۲۱
با سلام به همه دوستان اجازه بدهید پیش از این که نظر خودم را در باره این غزل بسیار زیبای حافظ که تا کنون خوانندگان زیادی آن را به شیوه های گوناگون بیان کنم به یک سابقه آموزشی اشاره کنم. سال 1345 در یکی از شهرهای جنوب در پایه چهارم ریاضی مشغول مشغول به تحصیل بودم. دبیر ادبیات ما شخص نازنینی بود به نام آقای قیصری (که امیدوارم زنده باشند و به سلامت) . ایشان به دانش آموزان کلاس گفتند که: دانش آموزان می‌توانند به جای شعرهای کتاب درسی هر شعر دیگری را حفظ و در کلاس دکلمه نماید. من هم یک نسخه از کتاب دیوان حافظ را به شکل (نه جیبی و نه معمولی بلکه قطع کوچک کمتر از کف دست ، نمی‌دانم شاید 6×12 سانتی متر) خریده بودم. دیوان حافظ را ورق زدم و همین غزل نظرم را جلب کرد.بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و می در ساغر اندازیماگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد / من و ساقی به هم تازیم و بنیادش بر اندازیمهنوز واژه پایانی از زبان من بیرون نیامده بود که دبیر ادبیات با اعتراض گفت که یعنی چه؟ یعنی من و ساقی به هم بپریم؟ و من ماندم که چه جواب بدهم. گفتم استاد نسخه‌ای که من دارم این جوری نوشته. و دبیر ما گفت که این نسخه را بیار و به من بده ، من آن را آتش می‌زنم!؟ و پول آن را به شما می‌دهم!!. سالها گذشت و من نسخه‌های دیگری از دیوان حافظ به دست آوردم. در یکی از نسخه های آن نوشته بود:من و ساقی بر او تازیم و بنیادش براندازیم!!این موضوع مرا بر آن داشت که نگاه دقیق‌تری به غزل حافظ بیندازم. مصرع اول می‌گوید: اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزداز این جا معلوم می شود یک جنگ تمام عیار بین غم و عاشقان در جریان است. و جناب غم قرار است که خون عاشقان بریزد.(و چقدر بد!؟ واقعا خون عشقان را باید ریخت؟چرا؟) در این میان عاشقان چه باید بکنند؟ دست روی دست بگذارند تا غم با لشکر خود به اینها حمله کند و خونشان را بریزد؟ خوب این احمقانه‌ترین کار است. تاریخ را که ورق بزنیم می‌بینیم که همیشه طرفهای یک جنگ همیشه به دنبال متحدان و پشیبانانی برای خود هستند تا در برابر حریف به پیروزی برسند. در این جا من و ساقی به هم سازیم و یا من و ساقی به هم تازیم (چرا؟) کار ساز نیست. باید من و ساقی با تمام قدرت به لشکریان غم بتازیم و بنیادش براندازیم!! اگر نه او بنیاد ما را براندازد!؟ و در پایان غزل حافظ بزرگ و نازنین باید بدین شکل باشد:اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد / من و ساقی بر او تازیم و بنیادش براندازیمیادمان باشد که من و ساقی می‌توانیم با هم بسازیم بدون این که در با لشکر غم درگیر شویم و او را شکست دهیم. و تازه اگر من و ساقی به هم تازیم که خیلی به نفع غم تمام می‌شود.
user_image
میر ذبیح الله تاتار
۱۳۹۶/۰۲/۱۱ - ۰۹:۴۹:۳۸
سلام یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافدبیا کاین داوری هارا به پیش داور اندازیمــیکی از داشتن عقل لاف زده به خود می بالد ودیگری با ادَّعای داشتن کرامات گزافه گوی میکند ، بیا تاقضاوت این دعواها را به قاضی عادل جهان (خداوند جل جلاله) واگذار کنیم.
user_image
سعید ا...ی
۱۳۹۶/۰۲/۲۲ - ۱۷:۴۸:۵۳
درود در یک حاشیه ی دیگر نوشتم که این اشعار فقط در نسخه ی قزوینی به این شکل آمده است اما در نسخه های خطی چند جور امده مثلا بهم تازیم یا بدو تازیم یا بهم سازیم علی دشتی در کتاب نقشی از حافظ این رو کاملا مشخص کرده که بهم سازیم درست هست حتی خانلری که در نسخه ی خودش به هم تازیم آورده میگه بهم سازیم صحیح تر و عوام فهم تره همه ی مردم این رو می‌فهمند تا بهم تازیم شاعر هم همیشه کلمه ی عوام فهم بکار می بندهاما به نظر من هم اصل همان است که باید ساقی و من با هم بسازیم تا بتوانیم غم را شکست دهیم یعنی اتحاد اما به هم تازیم معنی به هم تاختن و درگیری رو میده هر چند اینجا معنی باهم تازیدن به طرف دشمن منظور هست
user_image
بهنام
۱۳۹۶/۰۶/۱۱ - ۰۷:۵۹:۵۰
آقا جامعه اسلامی مهندسین هجوم آوردن اینجا.
user_image
بهنام
۱۳۹۶/۰۶/۱۱ - ۰۸:۰۳:۰۱
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیمداور عشقه در اینجا نه خدا. وگرنه نماینده اش(زاهد) بهتر میتونست قضاوت کنه.
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۱۱/۰۶ - ۱۵:۰۸:۴۰
صبا!خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز...
user_image
علی
۱۳۹۷/۰۱/۱۳ - ۱۴:۴۲:۰۲
به نظر بر او تازیم بیشتر با متن جور هست
user_image
دکتر محمد ادیب نیا
۱۳۹۷/۰۸/۱۸ - ۱۴:۴۸:۲۳
“که از پای خُمت روزی به حوض کوثر اندازیم.”این بیت از غزل اشاره به حدیث شریف ثقلین است که رسول خدا آن را برای مردم بیان فرمود؛«حوض کوثر» نام نهر یا حوضی در بهشت است. واژه کوثر یک بار در قرآن آمده و سوره‌ای نیز به همین اسم نامگذاری شده است. اما «حوض کوثر» در قرآن نیامده و صرفا در احادیث معصومین به آن اشاره شده؛ از جمله در حدیث متواتر ثقلین چنین آمده است: «انّی تارکٌ فیکم الثِّقلَین کتاب اللهِ و عترتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا ابداً لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»شیعیان این حدیث صحیح و متواتر را یکی از دلائل امامت و وصایت بلافصل حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می‎دانند و آن را به هشتاد و دو طریق، با عبارات گوناگون از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ روایت کرده‎اند.از ابن عباس روایت شده که گفت هنگامی که سوره کوثر بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، امام علی علیه السلام به ایشان گفت:«یا رسول الله، کوثر چیست؟» پیامبر فرمود:«نهری است که خداوند با اعطای آن به من، مرا گرامی داشته است.» علی علیه السلام گفت:«آن را برای ما توصیف فرما.» پیامبر فرمود:«کوثر نهری است که زیر عرش الهی جاری است. آبش سفیدتر از شیر و شیرین‌تر از عسل است. ریگ‌هایش زبرجد و یاقوت و مرجان، گیاهش زعفران و خاکش مشک‌بوست.» آن‌گاه رسول خدا فرمود:«ای علی، این نهر برای تو و محبان تو پس از من است.» رسول خدا در حدیثی دیگر فرمود:«هر کس قطره‌ای از حوض کوثر بنوشد هیچ‌گاه تشنه نخواهد شد.» امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز فرمود:«من به همراه عترت و خاندانم در کنار حوض کوثر با رسول خدا هستم. هر کس می‌خواهد با ما باشد باید گفتار ما را فرا گیرد و به روش ما عمل کند.» علامه مجلسی در جلد هشتم بحار الانوار، فصل مستقل و مفصلی به کوثر اختصاص داده و به ویژگی‌های حوض کوثر و ساقی و صاحب آن پرداخته است. منابع : بحارالانوار، ج 8، ص 16 - 29شیخ صدوق (305 381ق) در کتاب کمال الدین از امام صادق(علیه السلام) و آن حضرت نیز از آبای خود چنین نقل می کند: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): انی مخلف فیکم الثقلین: کتاب الله وعترتی اهل بیتی، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض کهاتین وضم بین سبابتیه. فقام الیه جابربن عبدالله الانصاری وقال: یا رسول الله! من عترتک؟ قال: علی والحسن والحسین والائمة من ولد الحسین الی یوم القیامة؛[1] پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: همانا من در میان شما دو چیز سنگین می گذارم: کتاب خدا و عترتم که اهل بیت من هستند. همانا آن دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا روزی که در کنار حوض بر من وارد شوند. مثل این دو، و آن حضرت(صلی الله علیه و آله) دو انگشت سبابه (و اشاره) خود را به هم چسبانید. در این هنگام جابربن عبدالله انصاری برخاست و گفت: ای پیامبر خدا؟ عترت شما کیست؟ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: (عترت من) علی، حسن، حسین و امامان از اولاد حسین(علیهم السلام) تا روز قیامت هستند.شهید مطهری می گوید: مسئله در باب توانایی معنوی امام بعد از پیغمبر است که عقلاً باید معصوم از خطا و لغزش باشد و ما حدیث ثقلین را دلیلی بر این امر می‌دانیم این حدیث توسط شیعه و سنی بسیار نقل شده است. وقتی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله کتاب‌الله و عترتی را کنار هم می‌آورد یعنی نوع هدایت آن دو از یک سنخ است. و تمسک به هر دوی آن ها باید از یک سنخ باشد. و تأکید حضرت بر این است که باید مردم دین خود را از این دو منبع بگیرند و مرجع آن ها کتاب‌ خدا و عترت باشد. و وقتی که حضرت با این قاطعیت می‌فرمایند که از این دو منبع دین خود را بگیرید تا هرگز گمراه نشوید یعنی این دو منبع اشتباه ناپذیرند و پیروی و چنگ زدن به آن دو شما را از ضلالت و گمراهی بر حذر می‌دارد. و انحراف مسلمین از آن وقتی شروع شد که خواستند بین کتاب خدا و اهل بیت فاصله و جدایی بیندازند. و در واقع دین در تمام مراتب احتیاج به کسی دارد که آن را نسبت به زمان تفسیر کند. و این فهم دقیق از قرآن فقط از طریق یک علم خاص صورت می‌پذیرد و هر فرقه‌ای هر کدام از این دو را کنار گذاشته به انحراف کشیده شده‌است.(سیری در نهج البلاغه؛ مرتضی مطهری)
user_image
یکی (ودیگر هیچ)
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۰۳:۲۷:۵۶
به نام اوهر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار منتمامی حاشیه ها به نوعی همان طامات بافتنی است که شاعر از آن برائت می جوید. وا اسفا بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیمفلک را سقف بشکافیم و می در ساغر اندازیمبیا !؟ چه کسی بیاید؟ غضنفر تو بیا ؟ یاردانقلی تو بیا ؟ جناب مستطاب تو بیا ؟نه ! گرامیان شما را نمی گوید که بیایید ! شما از جای خویش تکان نخورید ! شمایان همان بهتر که در جایگه خویش ثم بکم بنشینید و زبان بکام نگه داشتن بیاموزید!زیرا که این شیطان است که کلام بر زبان شما جاری می سازد و کلام شیطان دروغ نیست ولی تمام حقیقت نیست ! و انحراف از همین نقطه آغاز می شود !!!روی سخن او با سالک راه اوست .آیا شما خویش را سالک می دانید؟(نمی خواهم زبان به شماتت بگشایم زیرا که نرود میخ آهنی در سنگ و اینکه از حوصله این حاشیه خارج است که بسیار باید گفت و بنده نیز خود را در این حد نمیبینم.)ای سالک بیا تا دست افشانی و پایکوبی کنیم و جام تهی وجود خویش را با جان جان لبالب گردانیم زیرا در آنصورت می توانیم سر خویش را از حباب این چرخ گردون برون آوریم و واقعیت آفرینش را ببینیم.اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش بر اندازیمدر هر منزلی سالک بسته به وسعت دریافتی که از فیوضات الهی داشته دچار چنان غم فراغی می گردد که انگار لشکری عظیم از غم و یاس بر او فرود آمده است و اگر عنایت الهی شامل حالش نگردد همچون کشتگان کارزار به خاک و خون کشیده و سقوط خواهد کرد. بنابراین من (جان جان) و ساقی (جان جانان) باهم (در صورت عنایت او چون بدون عنایت او من هیچ است )به این لشکر غم یورش برده و بنیاد غم را که اساسش بر بند بند تمایلات این دنیای ظاهری استوار است از هستی ساقط می گردانیم.شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیمنسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیمشراب ارغوانی ( جان عاشق با رنگ عشق که خونین رنگ است جان را جلا داده و رنگ بالاتر یعنی ارغوانی نموده است) را با گلاب (جان جان که عطر بهشت از آن ساطع می شود) در قدح (ظرفی که منزلگه جان است)ریزیم.هنگامی که شکر در آتشدان بیاندازی شعله ور می گردد بنابراین دل عاشق هرچه بیشتر از شعله عشق شعله ورتر باشد عطر ی که از جان جان تراوش می کند بیشتر خواهد شد.
user_image
ناصر
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۰۳:۵۹:۴۴
طامات همین هپروت است شاعر خواسته شرابی بنوشد و عیشی بکند این همه دستک دنبک نداردشراب روحانی ؟ جان جانان ؟
user_image
ما را همه شب نمی برد خواب
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۰۸:۵۹:۴۷
لذتی که طامات بافتن و انحراف برای بعضی ها داره کاملا ملموس هستش و درک می کنند که میگن , حداقل دم از عرفان و فلسفه ای نمی زنند که طوطی وار تکرارش کنند ! و فخر بفروشند
user_image
یکی (ودیگر هیچ)
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۱۱:۵۰:۴۳
با سپاس از دوستان ناصر و همه شب ... که ارتفاع را به بنده رسوندن !لامصب ! خب جنسش محشره خیلی فاز میده ! هی اوج میگیری نمی فهمی کجایی !طوطی وارو خوب اومدی ولی خوب فخری نفروختیم شاید آینمون زیادی شفاف بوده !به هر حال بقول شاعر سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیرازبیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
user_image
ما را همه شب نمی برد خواب
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۱۲:۳۴:۳۶
خخخخخموافقم جنسش محشره و خیلی فاز میده !اون بالا بالاها یه نگاهی هم به زیر پاتون بندازید
user_image
یکی (ودیگر هیچ)
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۲۳:۵۸:۲۳
ما چاکر و کوچیک همه اهل دل هاش هم هستیم از هر نوعی که باشه !در بیت آخر به نظر بنده شاعر فهمیده که مکان لو رفته و توصیه می کنه بار و بندیل رو جمع کنید تا بر و بچ کمیته نرسیدن فلنگو ببندیم!!
user_image
صنوبر
۱۳۹۸/۰۳/۱۳ - ۱۵:۰۸:۲۰
به هم "سازیم" و بنیادش براندازیم
user_image
عبدالعزیز میرخزیمه
۱۳۹۸/۰۶/۰۸ - ۰۲:۵۱:۳۰
با سلام و درود فراوان ، در مورد بیت دوم که ضبط صحیح آن به شکل ذیل هست :اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیمنکته این بیت اینست که باید دقت شود که "به هم" به معنای "با هم" هست و در ادبیات ما مثال های زیادی میتوان آورد که در آنها "به هم" به معنای "با هم" بکار رفته از جمله در رباعی ذیل از حضرت مولانا :جان باز که وصل او به دستان ندهند / شیر از قدح شرع به مستان ندهندآنجا که مجردان به هم می ، نوشند / یک جرعه به خویشتن پرستان ندهندپر واضحست که مجردان به هم باده نوشند یعنی مجردان با هم باده می نوشند . لازم به ذکر است یکی از بزرگوارانی که در حاشیهء این غزل مطلب نوشته اند کاربری به نام "ایزدجو" این نکته را مطرح کرده بودند که "به هم" به معنای "با هم" هست ولی بعد ترجیح داده بودند که این مصرع به شکل دیگری بخوانند. با این حساب حافظ میفرماید که اگر غم لشکر کشی کند و به ما حمله آورد آنگاه حافظ همراه با ساقی با کمک و همدستی یکدیگر حمله می برند و بر لشکر غم می تازند تا نیست و نابودش نمایند بطوریکه دیگری نشانی از غم نماند ، حافظ در مواضع متعدد دیگر هم برای نخوردن غم دنیا خوردن باده را بعنوان چارهء کار تجویز میکند بعنوان مثال :چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواهتشخیص کرده ایم و مداوا مقرر استو یا :غم دنیای دنی چند خوری ؟ باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد همچنین :غم زمانه که هیچش کران نمی بینم دواش جز می چون ارغوان نمی بینمبنابراین در بیت مورد نظر این غزل ، حضرت حافظ همان نسخه را دارند تجویز می کنند زیرا ساقی همواره باده دارد و به دلیل باده فروشی ساقی هست که لقب ساقی به او داده شده است ، پس دوباره قرار هست که با باده نوشی غم ژائل شود یا به تعبیر این بیت بنیاد غم برافتد .همینجا داخل پرانتز یادآوری نمایم که ساقی از اسماء و صفات خداوند هم هست در قرآن آمده که پروردگار عالم، بهشتیان را با شرابی پاک نه چون شراب نجس این دنیا ، سقایت میکند ، آیهء شریفه : و سقاهم ربهم شراباً طهوراً. در کلمات حضرت مولانا آمده است :تا سقاهم ربهم آید خطاب تشنه باش ، الله اعلم بالصواب
user_image
سیاوش
۱۳۹۸/۰۶/۲۸ - ۰۹:۴۵:۱۱
به نظر من اینطوری قشنگ تره که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم قشنگ حس و حالش بیشتر میشه بجایکه از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیموقتی مستی همون لحظه حس بودن در بهشت رو داری نه یک روزی
user_image
پارسا
۱۳۹۸/۰۸/۰۲ - ۱۲:۴۶:۲۷
در تصحیح من و ساقی به هم تازیم، به نظر من درست نیست یا تصحیح شود به: من و ساقی به او تازیم که درست تر مینمایدیا تصحیح شود به: من و ساقی به هم یازیم یعنی هم آهنگ و هم قصد شویم
user_image
محمد
۱۳۹۸/۰۸/۲۰ - ۰۷:۴۷:۵۲
عزیزان رود لزوما به معنی فرزند نیست رود یعنی دردانه گرانبها بسیار عزیز زندگی بخش ...دقت کنید چون ایران سرزمین خشکی بوده نیاکان ما بخاطر اینکه اهمیت آبهای جاری را نشان دهند به آنها رود می گفتند پس رود لزوما به معنی فرزند نیست .لطفا به این شعر حافظ دقت کنید رودی همچون حافظ می تواند معنی بسیاری از واژه ها را به خوبی نمایان کند خواهی که بر نخیزدت ز دیده رود خون دل در وفای صحبت رود کسان مبند رود کسان به معنی فرزند کسان نیست به معنی عزیز دیگران به معنی دردانه دیگران به معنی آنچه به دیگران زندگی می بخشد
user_image
باربد
۱۳۹۹/۰۱/۱۰ - ۰۹:۳۴:۰۰
باسلاممنظور از شکافتن آسمان ، با توجه به مصرع قبل احتمالا دگرگون کردن دنیا است و انداختن طرحی نو.در اینجا یک جور شور ، وجد و شادمانی از حافظ به ذهن می رسه که میخواد تغییری در حال بد قبلیش بده.اگه اشتباه میکنم راهنمایی کنید.ممنون از همه
user_image
علی رضا وحدتی نژاد
۱۳۹۹/۰۱/۲۶ - ۱۷:۳۸:۱۸
من و ساقی به هم تازیم هم میتواند بیانگر دور افتادن عاشق از معشوق که با گذر زمان و ناملایمات و حوادث روزگار . در این بین در حال فاصله انداختن این دو هستند باشد . اما اگر راه رفته رودهای خروشان که بینهایت شده اند را در جهت عکس و با تاختن به سوی جهت مخالف آب به پیش برویم به نقطه آغازین این راه که نقطه انشعاب از دریای معرفت هست می رسیم و در واقع ساقی میجوشاند و ساغر هم برای رسیدن به چشمه جوشان ساقی می باییست بتازد تا به نقطه اتصال برسند.
user_image
۸
۱۳۹۹/۰۱/۲۶ - ۲۱:۰۳:۰۲
این جور که دوستان بر تاخت و تاز پای می فشارندو به ویژه اگر ساغر بتازد تا به نقطه جوشان ساقی برسد گمان می برم سوختگی درجه پنج بنیاد ش را از بیخ وبن بر خواهد کند!!
user_image
فرهاد
۱۳۹۹/۰۲/۳۰ - ۰۲:۳۹:۰۶
استاد نامجو نیز در قطعه «اف اف» این غزل رو خوندن
user_image
مبتدی۷۶
۱۳۹۹/۰۶/۰۴ - ۰۵:۲۰:۱۸
با سلام خدمت اساتید عزیز...از کامنتها و توضیحات بسیار استفاده بردم.. بنظر من بیت اول یه جهانی رو خلق کرده که بقیه ی بیتها در اون جهان امکان پیدا میکنن!)مصطلحه که میگن هر جا بری آسمون همین رنگه! حالا شاعر میخاد این دنیا که همه جاش یجوره رو زیر و زبر کنه... سقف آسمون رو بشکافه وطرحی بسازه که دیگه همه جاش یه رنگ نباشه... از بیت دوم باید در اون دنیایی که حضرت حافظ حرف ساختنشو زده ، سیر کرد. دنیایی که میشود با ساقی متحد شد و بنیاد غم رو کن فیکن کرد ( ولی در این دنیا نمیشه) و ....در اصل بیت اول پرانتزی هست که بقیه ابیات رو در بر گرفته! برداشت من این بود... دوستان بنظرتون ...؟
user_image
مبتدی۷۶
۱۳۹۹/۰۶/۰۴ - ۰۵:۵۱:۲۶
البته پرانتز رو قبل از بیت اخر بایستی بست. چون همه ی اون خصایصی که نامبرده، در این دنیا امکان بوجود اوردنشون نیست، پس میگه بیا از این دنیا-شیراز که جان ما به آن وابسته است- خودمان را به سرای دیگری (که اون خصایل رو داشته باشه) ببریم.
user_image
روزا
۱۳۹۹/۱۰/۱۵ - ۲۳:۲۰:۵۶
در تصاویر خودتون نوشته من و ساقی به هم سازیم...چه جالب حافظ رو تحریف میکنید
user_image
شعردوست
۱۳۹۹/۱۲/۲۴ - ۰۹:۴۷:۰۳
بنظر من شعر به این زیبایی و لطافت با صدای شخصی مثل خانم غزل شاکری بسیار دلنواز تر است، با تمام احترام گویا جناب فریدون لطافت رو اصلا در نظر نداشتن، منکه شوکه شدم
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۰/۰۴/۳۱ - ۰۲:۴۶:۳۷
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم  فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم   گُل در اینجا گُلِ سرخ و نمادِ عشق است،  افشاندن یعنی پراکنده کردن، منتشر کردن، و گُل بر افشاندن کنایه از انتشارِ عشق و شادی در جهان است، کاری بس بزرگ که شاید امروزه بیشتر از هر زمانی جایِ خالیش در جهان احساس می شود، غالبن انسان بجایِ عشق و شادی افشاندن در جهان بصورتِ فردی و جمعی شدیداََ علاقمند است نفرت، درد و غم را در فضا پراکنده کند و گویی برای او لذت بخش تر است، عدمِ تحملِ همزیستیِ توأم با محبت و متعاقبِ آن اختلافاتِ خانوادگی، قومی و مذهبی و درنتیجه برپا کردنِ جنگها یکی از مشکلاتِ جوامعِ بشری ست و بنظر می رسد در دورانِ حافظ نیز چنین بوده است، پس‌حافظ که قصدِ برهم زدنِ این قاعده‌ی نانوشته را دارد راهکار و علاجِ این بیماریِ مزمنِ بشریت را رفتن به میخانهٔ عشق و انداختنِ مِی در ساغر می داند. در مصراع دوم فَلَک و این جهانِ مادی محدودیت است ودارایِ سقفی ست مُعَّیَن که از آن فراتر نمی توان رفت، هرچند امروزه به برکتِ علم انسان به دور دستها و دیگر کهکشان‌ها نیز اشراف پیدا کرده است اما هرچه پیش رود باز هم محدودیت است و با اینکه می تواند بینهایت را تصور کند اما او را بدان راهی نیست، پس حافظ می فرماید با در انداختنِ شرابِ عشق در ساغرِ وجود، انسان می تواند با چنین طرحِ نوی یعنی افشاندنِ عشق و دوستی بجایِ کینه توزی و نفرت پراکنی این رویه‌ی غلطِ دیرینه را بر هم زده و با شکافتنِ سقفِ محدودِ فلک، دیدِ محدودیت بینِ جسمانی و این جهانیِ خود را به بینشِ بینهایتِ خداوندی تغییر داده و متعالی کند. اگر غم لشگر انگیزد که خونِ عاشقان ریزد  من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم  اما در این راه عاشقی و نثار محبتِ انسانها به یکدیگر، قطعآ موانع بزرگی وجود دارد، دیو که ضدِ شادی ست و کارش تولیدِ غم است نیز بیکار ننشسته و لشگر خود را بر می انگیزد تا به مقابله با عاشقان برخاسته و با ریختنِ خونشان از این طرحِ نو که گُل برافشانی و عشق‌ورزیست جلوگیری کند، و حافظ که در راهِ عشق پایدار و مصمم است برای این مانع هم راهکار داشته و اتحاد با ساقی را در نظر دارد، ساقی در اینجا انسانهای به عشق زنده شده و راه بلدی همچون مولانا و عطار و فردوسی و سعدی هستند که با اشعار و ابیاتِ خود شرابِ عشق را در جهان پراکنده اند، و حافظ می فرماید با یاریِ آن ساقیان که از جنسِ شادیِ محض هستند می توانیم بر لشگرِ غم بتازیم و بنیادش را برای همیشه بر می اندازیم. درواقع توصیه ای برای همهٔ انسانهای عاشق است تا به این روش اجازهٔ نفوذِ دوبارهٔ غم و بازگرداندنِ خشم و کینه و عداوت و حسادت را ندهند. مولانا نیز در بیتی آثار و ابیاتِ عارفان را ستاره هایِ دیو سوز نامیده است که عاشقان باید هر لحظه از این شراب بنوشند تا یارایِ مقابله با لشگرِ غم را داشته باشند. شرابِ ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم  نسیمِ عطر گردان را شکر در مجمر اندازیم    حافظ قصدِ آن دارد تا بر خلافِ عادتِ دیرینه و چند هزار ساله که انسان‌ها غم و درد را در جهان پراکنده می کنند، با این طرحِ نوی خود گُل و عشق و شادی را در جهان بیفشاند، و چنانچه در بیتی دیگر کارِ بر خلاف آمدِ عادت را موجبِ کامیابی می داند، پس در این بیت نیز همین مضمون را بکار می برد تا کامیاب شود، می دانیم بنا بر عادت انسان به سفارشِ دیو با تولیدِ غم خون و درد را در جامِ خود ریخته و می نوشد اما با توهم آنرا شرابی قرمز می بیند، پس چه می شود اگر این بار گُلاب در آن بریزد؟ یا همان خون و دردها و کینه هایِ قدیمی را در مجمر و آتشدان می ریزد و بویِ بدِ آنرا بویِ عود و عنبر تصور می کند، پس‌چه می شود اگر او این بار نسیمِ عطر افشانی که عطرِ غزل‌ها و شعرهایِ بزرگان است را در مجمر بریزد که همچون شکر خیر و برکت وشیرینیِ زندگی برایش به ارمغان می آورد ؟ به بیانِ دیگر شرابِ ارغوانی که به رنگِ خون است می تواند قدح های مملو از خونابه و درد باشد که انسان با دیدِ محدودیت بین خود آنها را شرابِ سرخ رنگ می بیند، برای مثال کسی به همسرِ خود خیانت می کند و در این کارِ خود قدحی را پر از شرابِ ارغوانی می‌بیند که می تواند آنرا نوشیده و به آن مست شود در حالیکه آن قدح مملو از خون است و سرانجامی جز درد و غم برای خود، همسر و اطرافیانش ببار نمی آورد، یا انسان بصورتِ جمعی با ریختنِ دردهای کهنه در آتشدان جنگ و کشتار براه انداخته و پیروزی هایِ خیالی را قدح هایِ شراب و برکت می پندارد و باز هم واقعیت این است که قدح هایی مملو از خون و درد را نصیبِ خود و جهانیان می کند، حافظ با طرحِ نوِ خود می خواهد تا انسان و در مجموع بشریت بجایِ آن خونابه ها گُلاب در قدحِ وجودش بریزد، گُلابی که همراه با شکرِ مصرع بعد موجبِ شفای دردها شده و نشاط و شادمانی را برای خود و جهانیان به همراه می آورد. ( در قدیم باور ِ عموم این بود که شربتی از گلاب و شکر بسیاری از دردها را درمان می کند). چو در دست است رودی خوش ، بزن مطرب سرودی خوش  که دست افشان غزل خوانیم و پا کوبان سر اندازیم  رودِ خوش در اینجا آبِ زندگی ست که بر وجودِ حافظ جریان یافته است و او که پیش از این اذعان نموده " آنچه استادِ ازل گفت بگو می گویم" و یا اینکه "بارها گفته ام و بارِ دگر می گویم      که منِ دلشده این رَه نه به خود می پویم" در اینجا هم خطاب به یگانه مطربِ هستی که شادیِ محض است و شادی آفرین، از او می خواهد تا اکنون که رودِ خوشِ حافظ در این جهان در دسترس است سروده ای خوش را بصورتِ ابیاتی آهنگین بنوازد (از عالمِ غیب بر او الهام کند) تا حافظ نیز بلادرنگ با طبعِ روانِ خود آنرا پرداخته و بصورتِ غزلی زیبا به جهانیان عرضه کند، تا او و مخاطبینش یعنی همه ما انسانها نیز با خواندن و بکار بستنِ این غزلهایِ ناب دست افشان کنان و پای کوبان( با رضایت و شادمانی ) سرِ ذهنیِ خود را بیندازیم، سری که متوهمانه زنده کردنِ درد و کینه هایِ گذشته و همچنین حرص و طمع و شهواتِ خود را قدحِ شرابِ ارغوانی می‌بیند، درواقع انسان هرچه می کشد از سرِ ذهنی و توهماتِ خود می کشد و حافظ بمنظورِ نِیل به اجرایِ آن طرحِ نوِ از ما می خواهد تا این سرِ ذهنی را بوسیلهٔ ابیات و غزلیاتی که سرمنشأِ آن مطربِ زندگی ست بیندازیم. نکتهٔ حائز اهمیتِ ابتدایِ بیت اینکه تا جریانِ آبِ زندگی بر شاعری جریان نیابد درِ معنی بر او گشوده نگردد و لاجرم مطربِ عشق نمی تواند شعِرِ تری همچون شعرِ حافظ را در او انگیزد. شاید به همین دلیل است که شعر و غزلهای حافظ بی همتاست و چه بسا صدها و هزاران سال باید بگذرد تا بار دیگر چنین رودی خوش در دستِ گیتی بیاید. صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز  بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم  صبا همان نسیمِ عِطر گردانِ منتشر کنندهٔ این غزلیات و آموزشهایِ بزرگان است، پس از آنکه سالک پای کوبان و با شادمانی و رضایت سرِ ذهنی یا خویشتنِ کاذبش را رها کرد به مرتبه ای خواهد رسید که می بیند تنها خاکِ وجودِ اوست که بر جای مانده است، حافظ این باقیمانده وجود خود را نیز تقدیم آن عالی جناب یا حضرت معشوق می نماید که در عرفان به مرتبه‌ی فنا یا نیست شدن در هستِ او گویند و از صبا میخواهد که آنرا بر سر کوی حضرتش ببرد، باشد که آن شاه خوبان از او راضی و خوشنود شده و نظر بر این منظره یعنی خاکساریِ او بیندازد  . یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد  بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم  حافظ این عشق و شوریدگیِ خود و انسانهای عاشق را در تقابل با دو دسته عاقلان و بافندگانِ طامات و کرامات میداند، در واقع این دو گروه هستند که با عاشقی تقابل و زاویه دارند، گروهی عقل را که هدیه خداوند به انسان است مستمسک قرار داده و براساس آن شالوده تفکر فلسفیِ خود را بنا گذاشته اند در صورتی که عاشقان قایل به دو عقل هستند، یکی همین عقلِ جزوی که آنرا عقلِ معاش نامیده اند و دیگری عقلِ کلی که عقل خداوند است و  اگر  سالکِ کویِ عشق و معرفت بخواهد بر اساس عقلِ معاش اندیش تصمیم بگیرد قطعآ از ادامه راه باز خواهد ماند چرا که این عقلِ محاسبه گر ورود به عاشقی و دنیای معرفت الهی را مایه ضرر انسان میداند، اما اگر انسان بر مبنایِ عقلِ محض که پس از رهایی از ذهن به آن دست می یابد  تصمیم بگیرد همان راه عاشقی مورد نظر حافظ و عرفا را بر می گزیند. حافظ می فرماید گروهی نیز طامات بافته و در ذهن و خیالشان، خود را بر اثر عباداتِ کثیر صاحبِ کرامات می پندارند و راهِ حافظ و عاشقان را خطا تصور میکنند، حافظ میفرماید در نهایت آن یگانه داور هستی بین او و طرح نویِ او با این دو گروه قضاوت خواهد کرد .  بهشتِ عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه   که از پای خُمَت روزی به حوض کوثر اندازیم  حافظ خطاب به آن دو گروه در بیت قبل میفرماید ولی اگر حتی با عبادات و زهد خود خواهان بهشت موعود با آن توصیفات باغهای عدن هستی باز هم باید از راه عاشقی عبور کنی و با پیر خراباتی همچون حافظ به میخانه عشق بروی که در نهایت روزی خواهد رسید از پای خم شراب خود را در حوض کوثر ببینی، حوض کوثر چشمه آبی ست در بهشت که دوستان به تفصیل درباره آن شرح نوشته اند، و تعبیر دیگر کوثر ، فراوانی و بینهایت خداوند است که سرانجام  و فرجام سالک عاشق میباشد .  سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز  بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم  سخندانی و خوشخوانی به معنی خوانش و دریافت صحیح  معانی غزل و اندیشه های حافظ است که در این جهان  فرم  (بصورت نمادین شیراز ) کسی درک درستی از آن نداشته و بر حسب گمان و ذهن خود این ابیات عرشی را تعبیر و تفسیر میکند ، حافظ میخواهد از این عدم درک صحیح از جهان بینیِ خدایی، خود را به ملک  وجهان دیگری بیندازد، آنجایی که قدسیان این ابیات را مشتاقانه قدر دانسته و شعر حافظ را عاشقانه  از بر میکنند بدونِ شک اهلِ معنا هستند و خوش خوان.  
user_image
عبدالمحمد حسین یار باقریان قومی
۱۴۰۰/۰۹/۱۷ - ۰۶:۵۴:۴۷
آیا حافظ با ساقی در حال تازیدن است؟ اگر بله، که ای وای بر ما به نظر بنده نیز سازیم بهتر است
user_image
م ر ن
۱۴۰۱/۰۱/۱۹ - ۱۱:۲۴:۴۴
وقتی حافظ در آخر بیت دوم گفته بنیادش براندازیم یعنی به آن حمله کنیم و بنیادش براندازیم، پس به هم تازیم (با هم تازیم، همراه هم تازیم) و بنیادش براندازیم درست تر می نماید. اگر غم برای ریختن خون عاشقان لشکرکشی کند، من و ساقی باهم بر او می تازیم و بنیادش را بر می کَنیم.
user_image
مهرداد
۱۴۰۱/۰۲/۱۷ - ۱۴:۴۷:۱۳
سلام در بیت یکی مانده به آخر منظور از حوض کوثر دقیقا چیست؟ آیا به سوره کوثر تلمیح دارد؟
user_image
ebrahim nikkhah
۱۴۰۱/۰۴/۲۵ - ۰۴:۴۵:۳۵
ساغر همان مراقبه یا مدیتیشن انسان است شاعر میگوید بیا سحرگاهان مراقبه کنیم و به اسمان درون مان سیر کنیم.
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۵/۰۷ - ۰۳:۰۲:۱۷
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
محسن قنادی عرب
۱۴۰۲/۰۱/۳۱ - ۱۱:۰۴:۱۶
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم وقتی که کد سماوات و الارض برای فردی باز شود در می یابد که آنچه بیرون میبینید خویش است زمین جسم است  و آسمان ها کالبدهای او و‌در ۷کالبد به خویشتن خویش می رسد زین جهت شاعر عارف میخواهد  فلک را بشکافد. فطر شکفتن است و طرح نو در شکفتن حاصل میشود 
user_image
فرهود
۱۴۰۲/۰۸/۰۴ - ۱۴:۰۷:۴۴
سراندازی حرکتی است که در رقص یا سماع می‌کنند؛ مانند دروایش که از شدت بی‌خودی و هیجان، سر را به جلو یا دایره‌وار می‌اندازند.
user_image
پوریا سجادی
۱۴۰۳/۰۲/۰۸ - ۱۲:۲۶:۲۴
بانو پریسا این شعر ذو روی یک‌تصنیف افشاری اجرا کردن بسیار زیباست.
user_image
مجید کاظم زاده
۱۴۰۳/۰۶/۱۰ - ۱۶:۵۵:۳۳
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم