
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۸۲
۱
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
۲
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پِیَش روان
۳
ای که طبیبِ خستهای، رویِ زبان من ببین
کـاین دم و دود سینهام، بار دل است بر زبان
۴
گرچه تب استخوان من کرد ز مهرْ گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتشِ مهر از استخوان
۵
حال دلم ز خالِ تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
۶
بازنشانْ حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
۷
آن که مدام شیشهام از پی عیش داده است
شیشهام از چه میبرد پیش طبیب هر زمان؟
۸
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترکِ طبیب کن بیا نسخهٔ شربتم بخوان
تصاویر و صوت









نظرات
ملیحه رجایی
شکوه
شکوه
فرهاد شهبازیان -طبس
کاویان از بناب
کسرا
رضا زیاری
رضا
پاسخ ِ درخور دریافت می کنند. اوبی ماننداست وتاجهان باقیست،بی مانند وسرافراز باقی خواهدماند.
بانوی انار
omid
سوفی
علی
پیمان
تماشاگه راز
برگ بی برگی
yazdadya
yazdadya
در سکوت
عارف احسن