
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۴۹
۱
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
۲
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا میداری
۳
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش که مرا میداری
۴
ساغر ما که حریفان دگر مینوشند
ما تحمل نکنیم ار تو روا میداری
۵
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
۶
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که مینالی و فریاد چرا میداری
۷
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
سعی نابرده چه امید عطا میداری
تصاویر و صوت








نظرات
ســعـــیـــد
ســعـــیـــد
پاسخ: در متن دیوان حافظ به تصحیح قزوینی-غنی «حضرت» آمده و در پاورقی این متن آورده شده:«چنین است در جمیع نسخ قدیمه که نزد اینجانب حاضر است و نیز در شرح سودی. نسخ چاپی: عرصه»
علیرضا دانایی
ملیحه رجایی
مهدی"بابایی"
شهریار۷۰
بهزاد رنجبران
محمد
احسان ک.
شراره.ح
رضا ساقی
خسرو
اشکان بختیاری
خشایار خندان
در سکوت
مینا خانی
برگ بی برگی
پاسخِ چنین گستاخی های مدعیِ عاشقی را می دهد. ای مگس حضرتِ سیمرغ نه جولانگهِ توست عِرضِ خود می بری و زحمتِ ما می داری سیمرغ پرنده ای افسانه ای ست که عطار در منطق الطیرِ خود به تفصیل به او پرداخته است، از هزاران سی مرغی که در طریقت بودند تنها سی مرغی که سرانجام با راهنمایی های هُدهُد و با کوششِ بسیار به آستانش راه یافتند تقاضای دیدارِ سیمرغ را نمودند، پس
پاسخ گرفتند که در آینه بنگرید که خویش همان سیمرغ هستید. پسسیمرغ استعاره از معشوقِ ازلی ست و حافظ چنین مدعیِ عاشقی را که می خواهد هِجرانش پایان پذیرد مگسی می داند که حضرت و آستانِ بینهایتِ حضرتِ سیمرغ یا معشوقِ الست جولانگاهِ او نیست، سقفِ پروازِ مگس حتی بسیار پایین تر از پرندگان است، چه رسد به سیمرغِ بلند آشیان، پسحافظ که خود هُدهُدی متبحر است در راهنماییِ مرغانِ عاشقی که قصدِ دیدارِ سیمرغ را دارند چنین عاشقِ گستاخی را مگسی بی مقدار می داند که سقفِ پروازش چند متری بیشتر از سطحِ زمین نیست، پس او که ابتدا باید ادبیاتِ سخن گفتن با معشوق را بیاموزد اگر بخواهد آهنگِ حضور در آستانِ سیمرغ کند عِرض و آبروی خود را می برد و هم اینکه زحمتِ هُدهُدی چون حافظ یا دیگر راهنمایانِ عاشقی می دارد که سرانجام هم توفیقی برای تغییر نگرشِ مدعیِ عاشقی پیدا نمی کنند. راهنمایانیچون حافظ با یکی دو جمله ای که مدعیانِ عاشقی بر زبان آورند در خواهند یافت که سرانجامِ کارشان چیست، پس هُدهُدی چون حافظ که هرگونه زحمتی را بجان می خرد تا مُرغِ عاشقی به جنابش راه یابد با یکی دو سخنی که آن مدعی بر زبان بیاورد در خواهد یافت که ارزشِ سرمایه گذاری و زحمت را دارد یا نه و در اینجا حافظ می داند که آن عاشق فقط زحمتِ او می دارد و عِرض و ابروی خود را می برد بدونِ آنکه بتواند به حضرتش راه یابد. تو به تقصیرِ خود افتادی از این در محروم از که می نالی و فریاد چرا می داری؟ پسحافظ در ادامه می فرماید اینکه آن یار یا معشوقِ الست تو را ترک گفته است و از درگاهش محروم شدی تقصیرِ توست و نه چنانچه میگویی آن یار، او به هیچ وجه مهجوریِ عُشاق را روا نمی دارد و این انسان است ک موجباتِ جدایی از خویشِ اصلیش را فراهم می آورد، پس از چه کسی می نالی و فریاد می داری؟ در حقیقت باید از خود و خویشتنِ توهمی ات بنالی و شکایت داشته باشی و بر سرِ خود فریاد بزنی، نه معشوقی که پیوسته و مشتاقانه در انتظارِ بازگشت و وصلِ دوباره است. حافظ از پادشاهان پایه به خدمت طلبند سعیِ نابرده چه امیدِ عطا می داری؟ پادشاهان در اینجا استعاره از عارفان و بزرگانی ست که به دیدارِ سیمرغ نائل شده اند و همچون هُدهُد زحمتِ دگر عاشقان را می کشند تا آنان نیز با دیدارش به عشق زنده شوند، بزرگانی چون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ از آن جمله پادشهانند، پسحافظ از زبانِ زندگی یا خداوند سخن گفته و می فرماید ای حافظ آن عاشقانی که عرصهٔ سیمرغ جولانگاهشان است و به حضرتش راه یافته اند از پادشاهانِ ذکر شده طلبِ خدمت و کارِ عاشقی نمودند آن هم از پایه و اساس، یعنی با سعی و کوشش از پیر و مراد یا هُدهُدِ راه طلبِ خدمت کرده اند تا سرانجام به چنین مرتبهٔ بلندی رسیده اند، پس ای مدعیِ عاشقی تو بدونِ هیچ سعی و کوشش و خدمتِ پیرانِ طریقت چه امیدِ عطا و پاداشی داری؟ به همین لحاظ است که حتی از آدابِ سخن گفتن با معشوق که از اصولِ پایه ایِ عاشقی ست نیز خبر نداری.