
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۵۵
۱
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام میام ده که به پیری برسی
۲
چه شکرهاست در این شهر که قانع شدهاند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی
۳
دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی
۴
با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود
هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی
۵
لمع البرق من الطور و آنست به
فلعلی لک آت بشهاب قبس
۶
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
۷
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
۸
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی
۹
چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ
یسر الله طریقا بک یا ملتمسی
تصاویر و صوت










نظرات
حمیدرضا
مهدی خاتمی
نگین شکروی
حسین مامانی
بابک ارچین
Nazanin
شهریار۷۰
مهدی
پاسخش، برقی درخشید و کوه را متلاشی کرد.
جمال
بابک
جمال
بابک
عباس پالاش
جاوید مدرس اول رافض
عارف
وهاب جلالی
فرهاد
فرهاد
مسعود هوشمند
رضا ساقی
شفیعی
nabavar
قلندر
یگانه یگانی
شهرام فرهادی
در سکوت
فاطمه یاراحمدی
فاطمه یاوری