
حافظ
غزل شمارهٔ ۶۱
۱
صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست
بیار نَفحِهای از گیسوی مُعَنبَر دوست
۲
به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست
۳
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست
۴
منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات
مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست
۵
دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است
ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست
۶
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست
۷
چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد
چو هست حافظِ مسکین غلام و چاکر دوست
تصاویر و صوت













نظرات
ملیحه رجائی
شکوه
شکوه
دکتر ترابی
دکتر ترابی
وحیدو
نیکومنش
رضا
مجنون
علی شیرازی
فرهاد
فرهاد
فرهاد
رضا س
دکتر صحافیان
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
دکتر محمد ادیب نیا
در سکوت
برگ بی برگی
رضا تبار
نەمام