
حافظ
غزل شمارهٔ ۸۳
۱
گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت
۲
برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت
۳
در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
۴
عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
۵
گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت
۶
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت
۷
عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت
تصاویر و صوت









نظرات
ملیحه رجایی
ناشناس
امین کیخا
ناشناس
امین کیخا
رضا
جاوید مدرس اول رافض
جمشید پیمان
فرهاد
کمال
جاوید مدرس اول رافض
تماشاگه راز
رضا
پاسخ این سئوال در دانستن شان نزول غزل است. این غزل زیبا وغم انگیز به احتمال زیاد،چنانکه ازفحوا ولحن کلام، ازجنس واژه ها وعبارات بکارگرفته شده پیداست،درزمانی سروده شده که حافظ براثر توطئه ها ودسیسه های سخن چنینان، سرانجام با فتوای فقهای متعصّب و موافقتِ شاه شجاع به یزد تبعید گشت. دراین غزل حافظ به رغم آنکه گلایه راچاشنی ِکلام خودکرده است با مناعت طبع وشجاعتِ حافظانه، از باورها واعتقاداتِ خویش دفاع نموده ودرمقابل این تصمیم، اظهارعجز و ناتوانی نکرده وعزّت وشرف خود را آزاردمنشانه حفظ نموده است.گرچه شکوه وگلایه ازستمی که درحق حافظ شده، درپس زمینه ی همه ی ابیات موج می زندلیکن ازآنجاکه حافظ نیک می داند که شاه شجاع تحتِ فشارافراطیّون ودلواپسان زمانه برخلافِ میل قلبی باحُکم تبعید موافقت نموده است به همین سبب ازَشخص شاه شجاع دلگیرنیست. حافظ دراین غزل نشان داده که عهدوپیمان عاشقی نشکسته وهنوزعاشق زلف وخط وخال شاه شجاع ِ جوان وخوش قد وقامت است وهیچ رخدادی نمی تواند عشق میان او وشاه شجاع راتحت تاثیرقرارداده وکمرنگ نماید. دراین غزل خواهیم دید که حافظِ عاشق پیشه چگونه جام شوکران را ازدست محبوب گرفته وعاشقانه سرمی کشد و تلخی ِاین زهررا به شیرینیِ عشق وعطروبوی زلفِ سیاهِ معشوق خنثی وتحمّل پذیرمی سازد.هزاردشمنم اَرمی کنند قصدِهلاکگرم تودوستی ازدشمنان ندارم باکاگرتوزخم زنی بِه که دیگری مرهموگرتوزهردهی بِه که دیگری تریاکبرقِ عشق اَر خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوختجور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفتبرق عشق:عشق به برق تشبیه شده که خرقه ی پشمینه رابه آتش کشیده است.پشمینه: لباس وخرقه ی درویشیکامران: ،خوشگذران وکامیابمعنی : اگر خرقه ی درویشیِ من به آتش برق عشق سوخت وخاکسترشد اشکالی ندارد هرچه دارم فدای عشق باد. واگرازطرف پادشاهی کامروا جفایی برگدایی همچون من رفت هیچ اهمیّتی ندارد. حافظ دوام وصل میسّرنمی شودشاهان کم التفات به حال گدا کنند.در طریقت رنجش ِ خاطر نباشد می بیارهرکدورت راکه بینی چون صفایی رفت رفتطریقت: راه وروش،مسلک، دومین مرحله ازمراحل سه گانه ی سیروسلوکِ عارفانه که عبارتنداز: شریعت طریقت، حقیقت. کدورت: آزردگیِ خاطر،ناراحتیمعنی بیت: درمسلکِ ما که درحال سیروسلوک هستیم رنجیدن معنایی ندارد ما ازهیچکس کینه به دل نمی گیریم ونمی رنجیم باده بیاورخوش باشیم اگرکدورتی هم باشد همانگونه که خوشی وخرّمی درگذرند این نیزمی گذرد وبه فراموشی سپرده می شود.وفا کنیم وملامت کنیم وخوش باشیمکه درطریقتِ ما کافریست رنجیدنعشقبازی را تحمّل باید ای دل پای دارگرمَلالی بود بودوگر خطایی رفت رفتمعنی بیت: ای دل درعشقبازی باید صبور وشکیباباشی،بی تابی مکن اگرهم درعشقبازی رفتاری ملالت انگیز رخ نمود ویاخطایی ازجانبِ معشوق صورت گرفت اشکالی ندارد تحمّل کن ومقاوم باش.ترسم کزین چمن نبری آستین گلکزگلشن اَش تحمّل خاری نمی کنیگر دلی از غمزه ی دلدار باری بُرد بُردور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفتغمزه: عشوه ، نازواِفاده و حرکاتِ دلبرانه ی چشم و ابرومعنی بیت: اگرازحرکاتِ دلبرانه ی معشوق، دلِ عاشق زیرباراندوه وحسرت به تنگ آمد مهم نیست واگرمیان عاشق ومعشوق هراتّفاقی رُخ داد خیراست وملالی نیست. ماجرای من ومعشوق مرا پایان نیستهرچه آغاز ندارد نپذیرد انجاماز سخن چینان ملالتها پدید آمد ولیگر میان همنشینان ناسزایی رفت رفتسخن چینان دراینجا همانهایی هستند که ازسرکینه وحسادت،اشعار آزادیخواهانه ی حافظ را دستآویز خویش قرارداده وشاه وشجاع وعلمای متعصّب ویکسویه نگرشریعت رابر علیه ِ اوشوراندند. معنی بیت: درست است که ازدشمنی سخن چینان این وضعیّتِ ملالت باررقم خورده است لیکن من ازحق خودمی گذرم چراکه درمیان همنشینان رخدادهای اینچنین غیرمعمول نیست ومن هیچ شکایتی ازآنها ندارم .گربدی گفت حسودیّ ورفیقی رنجیدگوتوخوش باش که ما گوش به احمق نکنیمعیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاهپای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفتخانقاه: صومعه ،عبادتگاه صوفیان. ظاهراً حافظ درپی جستجوی حقیقت مدّتی به جمع صوفیان پیوسته بوده، لیکن بامشاهده ی فریبکاریها ودَغل بازیهای آنها درنگ نکرده وآنجارا ترک نموده است.پای آزادی چه بندی: پای یک آزاداندیش را چگونه می توانی ببندیمعنی بیت: ای واعظ ِسخن چین که پشت سرحافظ بدگویی می کنی وازخانقاه رفتن اورا دستآویزقرارداده وبا بوق وکرنا درمجالس عمومی اعلام می کنی، آری من ازخانقاه که مکان ریا وتزویراست رویگردان شدم وخود را خلاص کردم تونمی توانی پای آزاد اندیش وآزادمردی چون مرا به بندی ، کسی که ازتمام قید وبند تعلّقات رهاگشته،هرجا که بخواهدمی رود.زکنج صومعه حافظ مجوی گوهرعشق قدم برون نِه اگرمیل جستجوداری
رامین.ک
افروز
سودابه
ناصر
ناصر
ناصر
دکتر صحافیان
وصال
سایه بختیاری
در سکوت
برگ بی برگی
رضا تبار