
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۱۵
۱
تا پریشان به رخ آن زلف سمن ساست ترا
جمع اسباب پریشانی دلهاست ترا
۲
دست بردی به رخ از شرم حریفان دانند
که تو موسائی و عزم ید بیضاست ترا
۳
چون در آئی بسخن زنده کنی عظم رمیم
ای صنم خود مگر اعجاز مسیحاست ترا
۴
هر که بوسید لبت یافت حیات ابدی
چشمه خضر مگر در لب گویاست ترا
۵
همچو ترسابچگان عود و صلیب افکندی
یا حمایل به دو سو، زلف چلیپاست ترا
۶
سر کوی تو بود محشر خونین کفنان
خود ببام آی اگر میل تماشاست ترا
۷
به تولای تو «حاجب » به دو عالم زده پا
با چنین شوخ بگو از چه تبراست ترا
نظرات