
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۴۴
۱
ز روی، تا مه من زلف پر زتاب گرفت
هزار نکته روشن بر آفتاب گرفت
۲
غراب شب بر زلف وی آشیان دارد
که صبح ناز سپید آن سیه غراب گرفت
۳
شراب بیغش ساقی فزود مستی من
بدان مثال که هستی من شراب گرفت
۴
خوی از جبین به زمین ریخت یار گلرخ من
همه بساط زمین در گل و گلاب گرفت
۵
جهان چو، سینه سینا شد از تجلی نور
مگر، ز رخ مه من نیمه شب نقاب گرفت
۶
الست ربکم اول سئوال جانان بود
ز مهر و ماه بلی ربنا جواب گرفت
۷
خراب مردم چشم مراست خانه ز آب
دو چشمه را نتوان بست و راه آب گرفت
۸
بیا، به کوی خرابات از طریق ادب
که عقل کل به ادب جا در آن جناب گرفت
۹
تو راست بر سر چشم جهان مکان «حاجب »
که یار پیش تو ناگه ز رخ حجاب گرفت
نظرات