
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۷
۱
در عدم آئینه بودم روی یار خویش را
دادمی در جان و دل منزل نگار خویش را
۲
خویش را کردم بصورت چون گدا، زان رو فزود
بختم از شاهان بمعنی اعتبار خویش را
۳
در حریم یار نپسندم شود محرم رقیب
کی دهد صیاد، بر دشمن شکار خویش را
۴
ساقیا در آب بسته آتش سیال ریز
بشکنم تا از یکی ساغر خمار خویش را
۵
شاهباز عالم قدسم نیم زین خاکدان
آشیان زین پس کنم دار و دیار خویش را
۶
آستین از پیش اشک دیده بر گیرم اگر
رشک جیحون می کنم از خون کنار خویش را
۷
در شعار جنگ می باشند مردم روز و شب
لیک من صلح و صفا کردم شعار خویش را
۸
لوک مست سر قطارم باردار و خار خوار
زان نهادم د رکف جانان مهار خویش را
۹
هر بهاری را خزانی هست «حاجب » در قفا
من به عالم بی خزان بینم بهار خویش را
تصاویر و صوت

نظرات