
حاجب شیرازی
شمارهٔ ۷۰
۱
خورشید اگر زانکه به سیمای تو ماند
از چیست به پیش تو تجلی نتواند؟
۲
گر سرو، به پیش قدت از پا ننشیند
دیگر، به لب جوی کس او را ننشاند
۳
دل خون شد و از دیده فرو ریخت بدامان
دلبر دل اگر خواست ستاند چه ستاند؟
۴
جان طایر قدس است پرد، در حرم قدس
صیاد ار از قفس تن بپراند
۵
تابوت مرا بر سر راهش بگذارید
تا بو که به من دامن نازی بفشاند
۶
ای صبح سعادت بدم از مشرق امید
تا ظلمت غم در همه آفاق نماند
۷
آمد بسرم باز نگیرید عزایش
مرکب بگذارید به نعشم بدواند
۸
کی رشته پیمان تو جانا گسلانم
گر، زانکه اجل رشته عمرم گسلاند
۹
در میکده عشق طلب نشئه جاوید
کاین باده خمار آرد و این عیش نماند
۱۰
این خودسری از چیست فلک را که ز دامان
بذر طرب امروز، به عالم نفشاند
۱۱
بر «حاجب » این انجمن امروز خدایا
چشم بد، و بدخواه زیانی نرساند
نظرات