صابر همدانی

صابر همدانی

شمارهٔ ۲

۱

تا ز خاک مقدمت کردیم روشن دیده را

چشم ما حاجت ندارد سرمهٔ ساییده را

۲

خود توانی با دل من آتش عشقت چه کرد

دیده باشی فی المثل گر موم آتش دیده را

۳

آن که از روی تو منعم می‌کنم، ماند بدان

کز رخ گل، منع سازد بلبل شوریده را

۴

عقدهٔ غم را ز وصلت می‌توان از دل گشود

گر شبی آرم به چنگ آن طُرّهٔ پیچیده را

۵

تو بخواب ناز و من بیدار و دانند اهل دل

وای اگر بیدار باشد در قفا خوابیده را

۶

پس نخواهد داد دلها را، که گلچین در جهان

کی بشاخ آویزد از نو غنچه های چیده را؟

۷

(صابر) آسا می توان در صبر کوشد، گر کسی

نرم سازد رد کف دست آهن تفتیده را

تصاویر و صوت

نظرات