
صابر همدانی
شمارهٔ ۳۳
۱
هرچه میگردد سر زلف تو لرزان بیشتر
میشود جمعیت دلها پریشان بیشتر
۲
شب به یاد طرهات با دل کشاکش داشتم
زین کشاکش، دل پریشان شد، من از آن بیشتر
۳
از دو زلفت تیرهروزی شد نصیب اهل دل
صدمهٔ کافر رسد بر اهل ایمان بیشتر
۴
نیست زاندوه و غمت دل را پذیرایی دریغ
میزبان شاد است باشد هرچه مهمان بیشتر
۵
دیدن ماه رخت بر اشک شوق من فزود
جزر و مدّ یم شود از ماه تابان بیشتر
۶
تا نگویی بر رخت آیینه حیران است و بس
من دلی دارم، بود ز آیینه حیران بیشتر
۷
هیچ میدانی چرا جان را نثارت میکنم؟
تا یقین گردد تو را میخواهم از جان بیشتر
۸
(صابر) از دامان جانان دست حاجت برمدار
درد کم گردد اگر کوشی به درمان بیشتر
نظرات