
صابر همدانی
شمارهٔ ۴۱
۱
تو را گر هست واجب بهر قتل من کمر بستن
مرا ممکن نمیباشد ز رخسارت نظر بستن
۲
چه گویم وصف خط عارضت را؟ چون تو میدانی
نمیآید ز من پیرایه بر دور قمر بستن
۳
توان با رشتهٔ الفت به هم پیوست عالم را
چنان کز رشتهای ممکن بود عقد گهر بستن
۴
در آن معبر، که سائل راست دست از آستین بیرون
بود از بخل قارونی گره بر سیم و زر بستن
۵
چه مینازی بر آن یاری که ننگین میکند نامت؟
ز نادانی بود، دل بر درخت بیثمر بستن
۶
زبان برهان قاطع گر نیارد در بر دشمن
چه دارد برتری از تیغ چوبین بر کمر بستن؟
۷
مرا عار از لباس کهنه نبود، لیک گردون را
چه نذری باشد از این کهنه بر شاخ شجر بستن؟
۸
زدل (صابر) نخواهد کرد بیرون مهر یاران را
کجا ز آیینه میآید بروی خلق در بستن؟
نظرات