
صابر همدانی
شمارهٔ ۴۴
۱
تو را گفتم که همچون جان شیرین، همدمم باشی
نه با اغیار بنشینی و سر بار غمم باشی
۲
سخن با چهره ی بگشاده گو، ابرو مکش در هم
چرا تا ماه شادی مانده، ماه ماتمم باشی؟
۳
ز مجرم نقطه ای بر دار و ما را محرم دل کن
چرا مجرم شوی، تامیتوانی محرمم باشی
۴
در این عالم به محبوبت سپردم تا تو نیز ایدل
در آن عالم گواه صادق این عالمم باشی
۵
درآ، در رشتهٔ نظم ای مرا اندیشهٔ روشن
که روزی ترجمان روزگار مظلمم باشی
۶
تو را ای کاخ صبر، آباد کردم تاشدم (صابر)
که در راه محبت تکیه گاه محکمم باشی
نظرات