
هاتف اصفهانی
غزل شمارهٔ ۲۵
۱
یک گریبان نیست کز بیداد آن مه پاره نیست
رحم گویا در دل بیرحم آن مه پاره نیست
۲
کو دلی کز آن دل بیرحم سنگین نیست چاک
کو گریبانی کز آن چاک گریبان پاره نیست
۳
ای دلت در سینه سنگ خاره با من جور بس
در تن من آخر این جان است سنگ خاره نیست
۴
گاه گاهم بر رخ او رخصت نظاره هست
لیک این خون گشته دل را طاقت نظاره نیست
۵
جان اگر خواهی مده تا میتوانی دل ز دست
دل چو رفت از دست غیر از جان سپردن چاره نیست
۶
کامیاب از روی آن ماهند یاران در وطن
بینصیب از وصل او جز هاتف آواره نیست
نظرات