
هاتف اصفهانی
غزل شمارهٔ ۴۶
۱
بر دست کس افتد چو تو یاری نه و هرگز
در دام کسی چون تو شکاری نه و هرگز
۲
روزم سیه است از غم هجران بود آیا
چون روز سیاهم شب تاری نه و هرگز
۳
در بادیهٔ عشق و ره شوق رساند
آزار به هر پا سر خاری نه و هرگز
۴
گردون ستمگر کند این کار که باشد؟
یاری به مراد دل یاری نه و هرگز
۵
در خاطر هاتف همهٔ عمر گذشته است
جز عشق تو اندیشهٔ کاری نه و هرگز
نظرات